۱۳۹۵ خرداد ۷, جمعه

به بهانه ویدئوی یک دخترک نابغه!

امروز این ویدئو را دیدم. دخترک سه ساله ای از شهر اردبیل که بسیار جلوتر از سن خودش می خواند و می نویسد و انگلیسی حرف میزند. دخترکی که با قرار گرفتن در یک سیستم آموزشی درست شاید بتواند در آینده دستی در پیشرفت های جامعه بشری داشته باشد. با خود فکر کردم براستی سرنوشت چنین کودکانی در حکومت جمهوری اسلامی چه خواهد شد؟ با اینهمه استعداد به کجا خواهد رسید؟ وقتی امید کوکبی ها و بسیاری دیگر را در زندان می بینم برای این کودک نگران میشوم. کودکانی که امید زیادی به بارور شدن استعدادشان در کشور سرکوب و دیکتاتوری ولایت فقیه نیست. کافیست به تعداد دانشجویان، دانش آموزان و اندیشمندانی که رژیم جمهوری اسلامی در طی بیش از سه دهه بر سر دار جنایت برده، نگاهی بیندازیم. کافیست به زندانیان تحصیلکرده و فعالان حقوق بشر که  به سودای آزادی و عدالت برای مردم، تمامی زندگیشان بر باد فنا رفته، بنگریم! به آتناها به نرگس ها به ارژنگ ها به امیدها،  حسین ها و ...... یا به کودکانی که در خیابانها کارتون خوابی میکنند یا در کارخانه ها دستهای کوچکشان پینه می بندد. به دخترکان و پسرکانی که هنوز شکفته نشده به غارت می روند. براستی سرنوشت چنین کودک با استعدادی در این کشور ویران چه خواهد شد؟ دخترکی که باید به محض پا گذاشتن به دبستان مقنعه ای سنگین را بر سر خود تحمل کند. بزرگتر که میشود یاد بگیرد که یا روسری یا توسری! و برای بیرون بودن چند تارمو باید همواره حضور گشت های محسوس و نامحسوس را تحمل کند و همیشه چماق سنگسار و دستگیری برای بدحجابی  ... را به جرم زن بودن بالای سر خود داشته باشد. اگر بخواهد کار کند باید حواسش باشد که نکند مثل ریحانه به خانه یک مامور وزارت اطلاعات برود و بدلیل دفاع شجاعانه از خود در برابر تجاوز به دار آویخته شود!

از طرفی با خود فکر کردم وقتی این کودکان بزرگتر شوند و نخواهند به وضعیت کنونی یعنی به فقر و سرکوب و جنایت رضا دهند، چه در انتظارشان خواهد بود؟ آیا نیروهای سیاسی داخل کشور این پتانسیل را دارند که چنین نیروهایی را در مبارزه ای بحق بر علیه سرکوب رژیم دیکتاتوری مذهبی جذب کنند؟ یا در چرخه پراکندگی و سردرگمی رهبرانی که خود در بپا داشتن این سیستم دست داشته اند و در حصر بودن و نبودنشان در بی عملی و سکوتشان تقاوتی ندارد! گرفتار خواهند آمد!  

براستی سرنوشت این کودکان در آینده در این سرزمین چه خواهد بود؟ اگر نخواهند به وضع موجود تن دهند! برای کشیدن یک کاریکاتور یا برای کمک به کودکان کار  به زندان خواهند رفت؟ یا  برای نوشتن چند کلمه اعتراضی در یک وبلاگ مثل ستار زیر شکنجه جان خواهند سپارد و یا با اتهام جاسوسی برای دشمن!! در زندان به بدترین بیماری ها دچار خواهند شد!؟ یا در تظاهرات اعتراضی مثل ندا بخون خواهند تپید؟

اگر ناچار به مهاجرت شوند و یا به هر شکلی برای تحصیل به خارج کشور بیایند چه چیزی در انتظارشان است؟ آیا در چنین وضعیتی نیز باید برای همیشه دوری از عزیزانشان را در هراس از سرنوشتی چون امید کوکبی ها تحمل کنند؟ و تازه این در صورتی است که گروه های سیاسی که سرقفلی مبارزه با رژیم ولایت فقیه را از آن خود می دانند با هزار شیوه آنها را جذب خود نکنند! در آنصورت دیگر باید از تمام استعدادهایشان به کل دست بکشند، چون فردیت و استعداد ویژه داشتن در چنین گروه هایی گناهی نابخشودنی محسوب میشود. ویژه و نابغه بودن از خصوصیات رهبران عقیدتی خاص الخاص است و دیگران باید با وصل به او به عنصر اجرایی تبدیل شوند. فکر کردن ممنوع! رهبر بجای همه  فکر خواهد کرد. آنها باید فقط دستورات را عمل کنند،  هورا بکشند و به وعده های یکماهه و ششماهه و دو ساله و....برای سرنگونی دل ببندند! با سپردن خود به راهبران عقیدتی به دل نبردهای خونین بشتابند و با انبوهی کشته بر دوش بازگردند و مسئولیت شکست را نیز به عهده بگیرند تا مبادا خاطر رهبر خاص الخاص مکدر شود!!  از این مراحل که گذشتند در اعتصاب غذاهای سفارشی و در مقابل زرهی ها و مسلسل سربازانی که حتی زبانشان را نمیدانند معلول، زخمی و کشته و ناپدید شوند تا عکسشان در قابها اسیر گردد.

آنها چون مهره های سرباز در بازی شطرنجی هستند که رهبرانش خود بازی را سالها است باخته اند! دو طرف بازی ; مهره های سیاه، مهره های سفید، ولیان فقیه و رهبران عقیدتی هر دو به بن بست رسیده اند. بازی مدتها است که خنثی اعلام شده. اما های و هوی دو طرفه برای پیروزی های تو خالی در زمینی که تمامی "ساده مهره ها" به خاک افتاده اند گوش فلک را کر میکند. هر دو برای ماندن ناچارند به این بازی خنثی ادامه بدهند. هر دو بود و نبودشان به یکدیگر بسته است. برای هر دو طرف، جان انسانها بی ارزش است و در عوض فدا کردن آنها در راستای اهدافشان را برای مهره ها تبدیل به ارزش کرده اند. آن یکی کشته های جنگ را در خیابانها به گردش در می آورد و فریاد جنگ جنگ تا پیروزی سر میدهد و نوجوانانی که هیچ از زندگی نمیدانند را با آویزان کردن کلید بهشت و عکس امام کذایی بر گردن روی مین می فرستد. این یکی با شعار مبارزه تا پیروزی و سرنگونی به هر قیمت! نوجوانانی که هیچ از مبارزه نمیدانند را با انداختن عکس طلایی رهبر به گردنشان به جلوی نفربرها و مسلسل های بیگانه می فرستد تا تکه ای خاک در سرزمینی بیگانه را حفظ کند. انسانهایی که در قاب عکس جا می گیرند و لیست شهدایی که باز طولانی تر می شود تا به هر کس و ناکسی هدیه شود و روی این خونها معامله صورت گیرد! 

و باز خانواده ها هستند که در هر دو طرف به سوگ نشسته اند. هر دو گفته اند نفر آخرشان نفر آخر دیگری را نابود خواهد کرد. تا زمانی که جز برهوتی از ویرانی و مرگ چیز دیگری از مردمان این سرزمین نماند. در انتهای این بازی خونین،  وقتی تمامی مهره ها از هر دو طرف بر خاک افتادند و رهبران از خون سیراب شدند. ولیان فقیه و رهبران عقیدتی بر پشته ای که از کشته ها ساخته اند با هم دست خواهند داد!

دیدن ویدئوی این دختر پراستعداد جرقه این نوشته را در قلم من زد. و چه افسوس برای اینهمه استعدادهایی که هرگز نشکفتند! با تمام قلبم آرزو دارم که سرنوشت این دخترک سه ساله نازنین غیر از این باشد.

عاطفه اقبال - 7 خرداد 95 برابر با 27 می 2016



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر