۱۳۹۹ اسفند ۳۰, شنبه

نرم نرمک می رسد اینک بهار...

یک قرن به پایان رسید. قرنی که صدای پاهایش سنگین و یخ زده بود. قرن جدید آغاز شده است. هنوزبه لحاظ علمی اختلاف است که امسال شروع می شود یا سال دیگر؟ آیا قرن چهاردهم به پایان رسیده و یا آغاز شده است؟ اما مگر فرق چندانی هم می کند! بهار طبیعت بصورت قانونمند هر سال در انتهای اسفند ماه فرا می رسد. سرما رخت بر می بندد و آرام آرام می رود تا بهار، آفتاب خود را بگستراند. تا شکوفه ها جوانه زنند و گرما بر تن بنشیند. اما تغییرات اجتماعی آنگونه که ما سالها تصور میکردیم قانونمند، نیستند. زمستان اجتماعی گاه می تواند سالهای طولانی دوام بیاورد. عبور از این یخبندان به انسانهایی شجاع و استوار نیاز دارد. به آنهای که مانند کرم ابریشم پیله های انجماد را بشکافند و چو پروانه ای آزاد و رها پرواز آغاز کنند.
اما امروز، من، نه نوروز و عید، بلکه مقدم بهار را گرامی می دارم و تبریک می گویم. چون سالها است عیدی در کار نیست. سالها است، روز ما با زندانیانی که پشت میله های زندان هستند، با خونی که از پیکرمان جاری است، با زخم قدیمی که در عمق وجودمان عفونی گردیده، نو نشده است. اما آن بهار فرا خواهد رسید. نمیدانم، ما ببینیم یا مانند پدر و مادرانمان در این آرزو سر بر خاک بگذاریم. اما این امید را در وجودم هر روز شعله ور تر میکنم، که روزی آن عید بزرگ فرا خواهد رسید. آن عید واقعی مردم. آن عیدی که در آن از ته دل بخندیم و دست در دست هم در کوچه ها و خیابانهای کشورمان برقصیم و شادی کنیم. آن روز که دیگر زمستان درد و جنایت و سرکوب، رخت بر بسته باشد. آن روز که خورشید آزادی و عدالت بر آسمان جهان برای همه یکسان بتابد. من به امید آنروز نفس میکشم. به امید آنروز زنده ام. به شکوفه هایی که از زیر یخبندان سر بر آورده اند، بنگریم. امید را در دلهایمان چون جوانه ای ضربه پذیر حراست کنیم. به آن بال و پر دهیم. جنایتکاران از ناامیدی ما تغذیه میکنند. ما در امید خود شکوفا می شویم. روزی امیدهای ما هم جوانه خواهد داد. بهار طبیعت مبارک باد.
فریادهایم را می کارم سبز خواهم شد می دانم. می دانم. می دانم.
عاطفه اقبال – اولین روز سال ۱۴۰۰

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر