۱۳۹۸ اردیبهشت ۱, یکشنبه

در معنای " حرام لقمگی " ! در دفاع از روح بزرگ پدر و مادرم

دوستان، لازم میدانم چند نکته را توضیح دهم. ترجیح میدادم در شرایط فعلی وارد این مسائل نشده و روی فعالیت های حقوق بشری و انسانی متمرکز شوم اما امروز بخاطر دفاع از روح بزرگ پدر عزیزم و مادر نازنینم که جانم بودند و هنوز قلب و روحم از درد و رنجی که کشیدند، زخمی است، ناچار به نوشتن شدم.
در این روزها که داغ رفتن مادرم وجود تک تک ما را می گدازد، مجاهدین با کمال بی شرمی از زبان یکی از اعضای شورایشان، مادر و پدر مرا متهم کرده اند که لقمه حرام به فرزندانشان داده اند! در همین رابطه به خانم برگزیده میگویم : جلوی بد دهنی نفراتی که دستبوس خودت و همسرت هستند را بگیر یا من آنها را به همراه خودت از صحنه سیاسی جارو میکنم. از فتنه کردن در پشت صحنه به همراه آن "همنام فرمانده سابق سپاه پاسداران" و آن "ناشریف" دست بردار. اگر " لقمه حرامی " کسی خورده باشد از سفره نامبارک "انحراف ایدئولوژیک" سال ۶۴ است که سازمانی به آن گستردگی را برباد فنا داد و به کشتارگاه اشرف و لیبرتی کشاند و در فراموشکده آلبانی زمینگیر کرد تا به بازیچه ای در دست قدرتهای جهانی تبدیل شود.

اما در معنای " حرام لقمگی" همین بس، آنها که فرزندان این مردم را دست در دست رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی به نابودی کشاندند و نامهای خونین آنها را به هر کس و ناکسی تقدیم کردند، دیگر از هیچ عمل دیگری شرم نخواهند داشت. ازدواج نامبارک مسعود مریمی باعث تولد فرزندان نامشروعی شد که امروز اینگونه گاوگند چاله دهان به قول شاملو حتی بر علیه مادر و پدر خود لودگی میکنند.

پدر و مادر من هیچ لقمه حرامی به فرزندانشان نداده اند. آنچه آنها به تک تک ما دادند، عشق و محبت و احترام به یکدیگر و آزادگی بود. بکار بردن چنین جمله ای در مورد پدر و مادرم وقاحت بیش از حد میخواهد و مرا دچار خشمی غیرقابل کنترل می کند. پدر و مادر من از با شرافت ترین مردمان بودند. آنهایی که چنین اتهام کثیفی را می زنند، کسانی هستند که نه در خانواده بلکه تحت آموزش های رهبری عقیدتی، لقمه حرام ایدئولوژیک، جعل و دروغ و اتهام و دریدگی به خورد آنها داده شده تا این چنین دریده شوند. رهبر عقیدتی که خانواده ها را با وقاحت خمینی مآبانه " الدنگ " نامید، چنین تحفه هایی را نیز پس انداخته است که حتی بتوانند پدر رضایی را در جمعی چند هزار نفره در کمپ اشرف به فرمان رهبران عقیدتی خونخوار و مزدور معرفی کنند. این آقایان مجاهد یکبار هم مادر مرا پیرزن بیسوادی که حتی معنی " کمپین " را نمیداند، نامیده و آن مادر پیری که به امید آخرین دیدار فرزندش به مقابل لیبرتی آمده بود را " پیرزن ویلچری " نامیده بودند. در این رابطه همان زمان موضع گیری کردم.

زهی بیشرمی به این ادبیات جنایتکارانه و بشدت آلوده به جمهوری اسلامی، به این تفکر خمینی صفتانه. همانا که در ریشه و محتوا هر دو یکی هستند و در مسیر موازی حرکت می کنند. یکی در قدرت دیگری در نبرد برای قدرت! هر دو به یکدیگر برای باقی ماندن در صحنه سیاست نیاز دارند. طنز تاریخ را ببینید که یکی به مخالفانش اتهام منافق می زند. این یکی اتهام اطلاعاتی! اما شک ندارم که هر دو در ادامه سیاست های ویرانگرانه خود به زباله دان تاریخ پرتاب خواهند شد.

در همین جا یکبار برای همیشه، هر گونه بی احترامی و بددهنی نه فقط از طرف مجاهدین بلکه از طرف هر کس که باشد را قویا محکوم میکنم. نوشتن خاطرات با تصفیه حساب های شخصی تفاوت دارد. نباید به زندگی شخصی دیگران وارد شد و تضادهای شخصی و قدیمی را به دنیای مجازی کشاند. تمام مواردی که در زمان کمپین موضوعیت داشت و مطرح شده، لازم نیست دوباره از صندوقخانه بیرون آورده شود. بکار گرفتن نقل قولهایی از پدر و مادرم که جنبه خانوادگی داشته را در یک دعوای شخصی محکوم میکنم. چنین دعواهایی فقط فضای سیاسی را آلوده میکنند. اتفاقا این خواسته مجاهدین است که ما وارد این بازی ها بشویم تا همه مور و ملخ ها از سوراخ ها بیرون آمده و از آب گل آلود ماهی بگیرند.

دوستان شاهد هستند که من هرگز وارد دعواهای شخصی نشده ام. همیشه سعی کرده ام نقدهایم رو به رهبران مجاهدین بصورت منطقی و مستدل و بدون فحاشی باشد.
امروز دیگر سازمان مجاهدین را در موضعی نمی بینم که بتوان به آن انتقادی کرد و یا با آنها وارد گفتگو شد. اگر بتوان رژیم جمهوری اسلامی را نقد و اصلاح کرد، مجاهدین را نیز میتوان. هر دوی آنها به یک شکل بر علیه مخالفانشان عمل کرده و میکنند. جمهوری اسلامی مخالفانش را به لحاظ فیزیکی حذف میکند چون در قدرت است. سازمان مجاهدین سعی در ترور شخصیتی مخالفانش دارد چون در قدرت نیست. اما شیوه کار مجاهدین اینرا می رساند که آنها نیز در حذف فیزیکی مخالفانشان اگر در قدرت باشند اندکی تردید نخواهند کرد. همانطور که در نامه های شخصی مرا تهدید کرده و میکنند. همانطور که در فضای مجازی مشخصا مرا به اعدام تهدید کردند. همانطور که در تلویزیون مجاهدین بصورت رسمی از جر و واجر کردن مخالفان گفتند. ریشه های ایدئولوژیک و فکری هر دو در یک جا گره خورده است. بی دلیلی نیست که کتاب "حکومت اسلامی" خمینی جزو تدریسات درونی مجاهدین از ابتدای تاسیس بود. امروز نیز برای برپا کردن همان " حکومت اسلامی " با یک پسوند " دمکراتیک" آرزو به دل مانده اند. اما همانطور که یکبار هم خطاب به خانم برگزیده نوشتم : * " از گندم تهران نخواهید خورد"!

- مایلم بر چند نکته مهم اینجا تاکید کنم :
یک - هیچ یک از اعضای خانواده ما از رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی حمایت نمیکنند و تک تکشان بهای زیادی در رابطه با این مخالفت پرداخته اند. برای همین هر تهمتی در این رابطه جز تراوشات یک ذهن بیمار نیست.
دو- هیچ یک از افراد خانواده ما دیگر از سازمان مجاهدین حمایت نمیکنند و مدتها است که به ماهیت آن پی برده اند. در همین رابطه، من هیچ برادری بنام "خلیل اقبال" که جدیدا توسط مجاهدین در فضای مجازی خلق شده و میخواهند او را بعنوان برادر دیگری از من که با خانواده مخالف و طرفدار مجاهدین است جا بزنند، ندارم. این آقا خلیل که طبق معمول هیچ عکسی هم از او در دسترسی نیست، جدیدا بعنوان پا منبری وارد شده و همه جا کامنت می نویسد.
سه - استفاده از نام و عکس کسانی که دیگر در میان ما نیستند مثل " مهدی نکو" " زهره قائمی " و ... لایک زدن و کامنت گذاشتن از قول آنها به لحاظ قانونی نیز ممنوع میباشد. این موارد را به فیسبوک باید گزارش کرد. نیمی از کسانی که این گونه مطالب را داغ میکنند همین صفحاتی هستند که از آن دنیا با دست غیبی وارد کار شده اند. مجاهدین به نام هر کدام از کسانی که کشته شده اند یک صفحه زده اند و با آن از خودشان حمایت می کنند!

به دو مورد دیگر نیز که در این توهین نامه، نامشان آمده بصورت گذرا اشاره میکنم: - مجاهدین خوب می دانند که مرضیه با من رابطه ویژه ای داشت و احترام خاصی قائل بود. برای همین هم تمامی سعی خود را میکردند که این تماس را با شیوه های رذیلانه قطع کنند. - بطور مشخص مرضیه در مورد آن تماس کذایی از اشرف در رابطه با تلاش برای خراب کردن من، صحبت کرده است - از مجاهدین که نامه مرضیه را در رابطه با درگذشت پدر من منتشر کرده ام، میخواهم این سه صفحه را بدون سانسور منتشر کنند. مرضیه در سالهای آخر، درگیری زیادی با مجاهدین داشت و به همین خاطر مدتها قدم به اور مقر مجاهدین نمیگذاشت. شرح مفصل آن بماند برای بعد. از آن آوازه خوان مدعی "مافوق دکترا" هم که با کامنت نویسی میخواهد خود را به مرضیه نزدیک نشان دهد، در سالهای آخر بحدی متنفر بود که برای المپیا حاضر نشد او را در جمع ارکستر بپذیرد. چرایی این نیز بماند برای بعد.

- در مورد اصغر ادیبی عضو شورای مجاهدین و برخورد بغایت ضد انسانی او در اتفاقی که منجر به حمله قلبی پدرم شد، کاملا در جریان جزئیات هستم و این ماجرا را به کرات از زبان پدرو مادر بصورت مفصل شنیده ام. گفتگوهای زیادی با پدر و مادر دارم و خاطرات آنها را در این رابطه اگر لازم باشد، پخش خواهم کرد. بسیاری از اعضای شورا و مجاهدین شاهد مستقیم برخوردهای این آقا بوده اند و برای همین کسی حاضر نبود با او همسفر شود. انتقادم به خواهرم همیشه در این ماجرا این بوده که چگونه بخصوص بعد از حمله قلبی پدر در ماشین به علت فحاشی های این آقا و سرعت بالای ماشین، باز به مسافرت با او ادامه داده و همانجا در پای هلکوپتری که پدر را به بیمارستان میبرد از پلیس کمک نخواسته است. خواهرم و دیگر اعضای شورا خوب می دانند که چطور یکبار این آقا را در سفر به ژنو در حضور دیگران سرجایش نشاندم و رانندگی ون را خودم به عهده گرفتم.

- اما سخن آخر، من هرگز در درگیری های این چنینی شروع کننده نبوده ام.
بر آنچه که بارها نوشته ام هنوز وفادار هستم : " اگر در نبرد با آنهایی که با اخلاقیات و ارزش هایشان مخالفیم، شبیه به آنها بشویم، شک نکنیم که نبرد را به مفهوم ماهوی آن، برای همیشه باخته ایم. من بخود قول داده ام که هرگز شبیه آنها نشوم. "
باشد که مردم ایران راه مستقل و آزاد خود را بیابند.

عاطفه اقبال - 20 آوریل 2019

* اشاره " از گندم تهران نخواهید خورد " به داستان عاشورا در روایات مسلمانان برمیگردد. میگویند یزید به عمربن سعد وعده حکومت شهر ری را داده بود برای اینکه او را با خود همراه کند. حسین بارها پیام به او فرستاد تا بر حذرش دارد اما رسیدن به قدرت هر وسیله ای را برای عمر بن سعد توجیه میکرد. در یک رو در رویی حسین به عمر بن سعد می گوید از جنگ بر علیه من دست بردار. اما عمر که رویای قدرت کورش کرده قبول نمیکند. حسین در سخن آخر به او میگوید : عمر، از گندم ری نخواهی خورد! همینطور هم شد. بعد از جنگ وقتی اوضاع بر ضد یزید برگشت او نیز همه چیز را به گردن عمر بن سعد انداخت و هرگز حکومت ری به او نرسید. باشد از داستانهای تاریخی که خودشان قبول دارند لااقل درس بگیرند.


۲ نظر:

  1. خانم اقبال ناراحت نشوید اینها تا سر در ... فرو رفته اند و خودشان هم نمیدانند چطور از آن بیرون بیایند. همانطور که شما هم نوشتید حرام زاده و حرام لقمه ایدئولوژیک معلوم است در این میان کیست. امروز دیگر همه میدانند در آلبانی چه میگذرد و چه بر سر جدا شدگان خودشان آورده اند. درود بر شما و پدر و مادر شریفتان.

    پاسخحذف
  2. متاسفم خانم اقبال. این جماعت حد را گذرانده اند. مزدور و حرام لقمه خودشان هستند که این بلا را سر این جوانان آوردند. بچه های جدا شده در آلبانی مجبورند برای یک لقمه نان دست فروشی کنند. آنوقت مریم خانم لباسهای رنگارنگ می پوشد. بی شرفها ج.م

    پاسخحذف