۱۳۹۸ تیر ۲۴, دوشنبه

تحفه ای بنام حسنی در پاریس


تحفه ای داریم در پاریس به اسم حسنی. از اون تحفه هایی که هر صد سال یکی تولید میشه. سالهای دور وقتی من از طرف مجاهدین مسئول انجمن فرانسه بودم. حسنی در یکی از شهرستانها به عنوان هوادار دور مجاهدین در خیابانها پول جمع میکرد. مسئول قبلی انجمن فرانسه در حین تحویل مسئولیت، آرشیوی از پرونده نفرات فرانسه را نیز در اختیارم گذاشت. تازه آنجا بود که متوجه شدم، برای تک تک نفرات، چه دور چه نزدیک، یک پرونده قطور وجود دارد. البته سالها بعد وقتی در مسئولیت همآهنگی دفتر کشورها در لندن و هلند قرار گرفتم و بخش پرسنلی اعضا و هواداران خارج از کشور زیر دستم قرار گرفت، فهمیدم که چه پیشرفت قابل توجهی در این زمینه شده و چگونه همه ابعاد زندگی نفرات گزارش نویسی میشود.
به هر حال آنزمان چند نفر در این پرونده ها توجه ام را جلب کردند. یکی از اونها حسنی بود که مخ زنی اش در زمینه مالی - اجتماعی یعنی پول جمع کردن از مردم خیلی خوب بود. برای همین منتقلش کردند به انجمن پاریس. اما غیر از این، چند ویژگی اصلی دیگر هم داشت که مسئولان شهرستان در پرونده اش برجسته کرده بودند. یکیش این بود که حسنی هر جا "فمل" ببینه می پره، کاری نداره طرف کیه؟ چند سالشه؟ مجرده یا متاهل؟ پرستوی وزارت اطلاعاته یا ...؟ کارش پریدن بود. یک نجفی میگم یک نجفی می شنوید. نجفی بنده خدا به گرد پای حسنی ما هنوز هم نمی رسه. یکبار سراسیمه اومد دفتر مجاهدین که اونی که باهاش هفت هشت ماه پریدم، پرستوی آخوندها بوده و الان می گه بریم ایران "ایشالا مبارکش باد" بخونیم! معلوم نبود که حسنی طی این مدت که با پرستو می پریده، به وزارت اطلاعات چی داده و چقدر گرفته؟ مجاهدین هم که وسط مخمصه گیر کرده بودند، اول بهش گفتند همینجا یواشکی مثل بچه آدم استعفا نامه ات را از شورا بنویس - یعنی با تیپ پا از شورا بیرون - و بعد هم یک افشاگری قلمی کن تا در نشریه مجاهد چاپ کنیم. بعد میگیم آقا جلال، امام جمعه اور سورآز غسل طهارت بهت بده تا پاک پاک بشی. اما غسل طهارت هم رو حسنی اثر نکرد که نکرد. بعد از مدتی یکدفعه بند کرد به یک دختربچه در همان مقر اصلی مجاهدین! انقدر پاپیچ شد که آخر بابای دختره صالح که صاحبخانه بود گوش حسنی رو گرفت و از مقر اور سوروآز با کتک بیرون انداخت تا دوزاریش بیفته که نباید در اطراف سفره رهبری عقیدتی شکار کرد. مدتها به مقر مجاهدین راهش نمیدادند. اونم هر جا می نشست کلی بد و بیراه به مجاهدین میگفت. مثلا یکبار در یک جلسه در پاریس که بصورت رسمی ضبط میشد و هنوز نوارهای آن موجود است، میگفت: مجاهدین کار ابلهانه ای کردند که به عراق رفتند. عملیات فروغ جاویدان احمقانه بود. همه رو به کشتن دادند. انقدر گفت تا حتی زینت خانم فدایی هم صداش در اومد که بابا اینطورها هم که تو میگی آشش شور نبود! البته اون زمان مجاهدین می گفتند که اینگونه حرف زدن حسنی از تاثیرات آن پرستو است که هنوز حسرتش بدل حسنی مانده. زمانی که من تازه از مجاهدین جدا شده بودم حسنی یکبار از من پرسید، فلانی پروژه ات چیه؟ گفتم به پروژه من چیکار داری خودت پروژه ات چیه؟ گفت من میخوام نسلم رو تولید کنم. میخوام ازم یک نسل بمونه! 😇 در جوابش گفتم من یکی اهل نسل درست کردن نیستم، خودم هم زیادیم! 🤨
بعد به شوخی که جدی بودنش رو خوب فهمید، بهش گفتم، وای به اون نسلی که از تو باقی بمونه!
اینبار رفت دنبال پروژه نسل درست کردن! کلا بعدها فهمیدیم که بند کردن به دختربچه ها یکی دیگه از ویژگی های حسنی است. یک دختر بچه ای در انجمن مجاهدین بود که پدر مجاهدش کشته شده و مادرش هم اونو از عراق به همراه بقیه بچه های مجاهدین به خارج فرستاده بود. حسنی از همون ابتدا به این دختربچه که جای پدرش محسوب میشد، بند کرد. براش عطرهای گرون قیمت می خرید. میرفت مدرسه دنبالش. کادو پشت کادو. دختره هم که کسی رو اینجا نداشت و مجاهدین در کمین نشسته بودند تا مثل بچه های دیگه هنوز به سن قانونی نرسیده بفرستنش عراق گفت با اینکه تفاوت سنی مون خیلی زیاده ولی همین حسنی سواری بهم بده بهتره تا اینکه برم عراق و اسلحه بدست بگیرم. مجاهدین بشدت عصبانی بودند که حسنی بچه ای را که براش کلی برنامه چیده بودند به همین سادگی از دستشون درآورده. اطرافیان مجاهدین هم حسنی را به جمعشون راه نمیدادند و می گفتند، حسنی به این دختربچه که مادر و پدر نداره، تجاوز کرده. اما دختربچه خودش هم زرنگ بود، دوزاریش افتاد که مجاهدین می خوان بفرستنش گوشت دم توپ در عراق برای همین به مجاهدین هم گفت من نه حجاب سرم می کنم و نه عراق میرم. اما همین جا از راه دور هر کاری براتون می کنم. حسنی خرجمو می ده و کلی برام کادو میخره، حالا گاهی با پرستوها می پره، خیلی مهم نیست. حسنی یک ویژگی دیگه هم داشت. دستش کج بود. دست اون سفیر رژیم رو که در پاریس بجرم دزدی گرفته بودند، از پشت بسته بود. اصلا دزدی انگار تو خونش بود. کاپشن گشاد پایین تنگ می پوشید و میرفت فروشگاه بقول خودش هلندی و اجناس رو یکی یکی مینداخت تو کاپشن. اونهم فکر نکنید در ابعاد یکی دوتا جنس. نه حسنی عمده کار میکرد!
حسنی دو عضو بدنش طلایی بود یکی دستش یکی هم .... خوب دیگه حدس بزنید. خوبیت نداره بچه مردمو اینجا سکه یک پول کنم.
در همین مدت هم معلوم نشد ایندفعه به کی داد که تونست همه فک و فامیل رو از ایران بکشه و بیاره اطراف خودش بکاره. داد و ستده دیگه.
بعدها شد کاسب، میرفت خونه های کسانی که ورشکست شده و به دولت بدهکار بودند را به کمک چند تا گردن کلفت از نوع خودش خالی میکرد و به قیمت گرون میفروخت. اصلا این آدم لقمه حلال از گلوش پایین نمیرفت.
اینروزها اما به کمک تکنولوژی برای خودش منقل و وافور مقابل دوربین فیسبوک براه انداخته تا در مورد مواضع مجاهدین بقول خودش بزبون ساده توضیح بده.😳 ببینید وضع مجاهدین چقدر خرابه که حسنی تبلیغات چی شون شده! به خود حسنی هم تلقین شده که یالغوز آباد هم شهره! خوب دیگه طرف اهل دادنه هر جا چربش کنن میره اونجا میده. اما نمیدونم وقتی پشت دوربین می شنیه چه جنسی میزنه که جرات کرده اینبار زیادتر از دهنش بخوره و اسم من و خانواده ام رو به زبون بیاره! معلومه خیلی جنسش عالیه! فکر کنم از بارگاه خامنه ای مستقیم به دستش میرسه. می گویند یکبار حسنی معده درد میگیره، دکتر بهش میگه آب گازدار نخور، شور و ترش نخور و جلوی دوربین و بالای منبر هم نرو. حسنی میپرسه، ممنوعیت غذایی رو می فهمم اما دوربین و منبر چرا؟ دکتر میگه : نه دیگه! اونجا که میری زیادی ... میخوری، برات خوب نیست.
از قرار آب اینروزها خیلی سربالا میره که حتی قورباغه هایی از جنس حسنی هم با این سابقه تهوع آور ابو عطا می خونن!
البته داستانهای حسنی حتی همون مقداری که من و ما در جریان هستیم خیلی زیاده و در این چند سطر نمی گنجه در فرصتی دیگه بیشتر خواهم نوشت. خودش نوشته بود که کسی اونو نمی شناسه و نیاز مبرم داره خودشو معرفی کنه. خواستم بگه لازم نیست حسنی جان. ما هنوز زنده ایم. خوب شماها را می شناسیم. زیادی بالای منبر نرو، برای سلامتی ات مضره.
حالا من میگم این مطلب طنزه و هر گونه تشابه با آدم حقیقی کاملا اتفاقی است. 🙂 اما شما باور نکنید!
عاطفه اقبال - 15 ژوئیه 2019

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر