۱۳۹۸ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

سحر جزغاله شد!

سحر تمام کرد و راحت شد. اگر می ماند هم با بدنی که نود در صد آن جزغاله شده بود دیگر قادر به زندگی نبود. سه روز است که رفته است و ماموران جمهوری اسلامی از ترس حتی خانواده را تهدید کرده بودند که نباید مرگ او را علنی کنند. پیکرش را یواشکی دفن کرده اند. این گویای وحشت آنها از هر گونه اعتراضی است. آری! سحر رفت اما خانواده اش بر جا مانده اند با غمی که همچون شعله های آتشی که بر جان سحر افتاد، به جانشان افتاده است. این شعله ها را میتوان تبدیل به یک جنبش اعتراضی کرد.
#جنبش_نه_به_آپارتاید_جنسیتی_در_ایران
#جنبش_نه_به_رفتن_استادیوم_تا_رفع_آپارتاید_جنسیتی
#آری_به_برابری
نرفتن به استادیوم ها و تحریم مسابقاتی که توسط جمهوری اسلامی برگزار میشود. پاسخی به فریاد سحر است که در میان شعله های آتش سوخت. جمهوری اسلامی از گر گرفتن این شعله می ترسد. ترسش را عینیت ببخشیم. آهای آقایان در مسابقات بعدی رفتن به استادیوم ها عین آتش زدن به جان سحر ها است. یادتان نرود، شما نیز در این تبعیض وحشتناک جنسیتی در ایران مقصرید! آهای ورزشکاران، فوتبالیست ها هیچ جامی شما را به قهرمانی نخواهند رساند اگر بر خاکستر پیکر سحرها پا بگذارید و اعتراض نکنید!
امروز عاشورا است. اگر دلیلی برای سوگواری وجود داشته باشد، کشته شدن حسین در هزار و چهارصد سال پیش نیست بلکه مثله شدن جوانانی است که در این مملکت ویران بدون آنکه از زندگیشان چیزی بفهمند به خاک افتادند و یا در زندانها پشت میله ها با انواع بیماری دست بر گریبانند و عمرشان از دست می رود.
این سئوال مرا بخود مشغول ساخته که براستی چه بر سر سحر در زندان قرچک ورامین آورده بودند که این چنین از شنیدن حکم شش ماهه زندان خود هراسان شده و ترجیح داده آتش به جانش بزند؟
عاطفه اقبال - 10 سپتامبر 2019

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر