مبارزه کن!وقتی می نویسی مبارزه کن!
وقتی می نویسی،
نشان بده که در حال مبارزه هستی!
واقعیت گرایی تهاجمی! واقعیت دوشا دوش تو است،
پس تو نیز دوشا دوش واقعیت مبارزه کن!
بگذار زندگی حرف بزند....
کار تو برکشیدن نقاب از چهرۀ واقعیت است…
وقتی می نویسی،
نشان بده که در حال مبارزه هستی!
واقعیت گرایی تهاجمی! واقعیت دوشا دوش تو است،
پس تو نیز دوشا دوش واقعیت مبارزه کن!
بگذار زندگی حرف بزند....
کار تو برکشیدن نقاب از چهرۀ واقعیت است…
برتولت برشت
دو روز پیش خبرگزاری ها خبر شوک آوری را منتشر
کردند که جای تامل بسیار دارد. پنجشنبه 8 ژانویه یک *1مجاهد داعش مادر خود را به دلیل اینکه او را به بیرون آمدن
از گروه داعش تشویق کرده بود، در ملاء عام با شلیک گلوله در سرش اعدام کرد! این
اتفاق دهشتناک در شهر " رقه " سوریه رخ داد. شاهدان عینی جزئیات آنرا به
خبرنگاران توضیح داده اند. مادر چهل ساله تلاش می کرده که پسر بیست ساله اش را از
خطراتی که در کمین آنها است با خبر کند. او به پسرش میگفته که آمریکا قصد نابودی
این گروه را دارد و آنها باید برای نجات خود این شهر را ترک کنند. او از پسرش
خواسته بود که به همراه او برای نجات جانش شهر رقه را ترک کند. اما پسر مجاهد(
جهادیست) بیست ساله، ایدئولوژیکمان وظیفه
دارد، سخنان مادر را به عنوان یک عمل انقلابی به سازمانش گزارش کند. حکم صادر
میشود. جرم مادر *2بریدگی و خیانت
اعلام شده! و حکم بریدگی و خیانت از نظر
داعشیان اعدام است و این اعدام باید توسط
پسر صورت گیرد تا برای دیگران درس عبرت شود! اینگونه است که پسر بیست ساله مرید
رهبرعقیدتی اش، در حضور صدها نفر از مردم در وسط خیابان گلوله ای در سر مادر می
نشاند و او را اعدام انقلابی میکند! تا دیگر هیچ مادری هوس نجات فرزند به سرش
نزند! در جایی خواندم که به این فرد که این
چنین مجاهدانه و عاشقانه مادرش را در راه رهبر عقیدتی قربانی کرده است، لقبی شبیه
" مجاهد صدیق" اطلاق شده است!
- حتما شعار هم این بوده " ننگ ما ننگ ما، مادر الدنگ ما!-
*3روزنامه فرانسوی مترو نوشت : اینگونه اعدامها در ملاء عام برای ایجاد وحشت در
میان مردم و ترساندن مخالفان داعش میباشد.
اعدام علنی این مادر توسط پسرش، مطمئنا برای زهر
چشم گرفتن از خانواده های اعضای داعش است که میخواهند به هر شکل فرزندانشان را از
خطر مرگ نجات دهند. خط سرخ داعش نیز ترک کردن شهر "رقه " میباشد. اعضای
داعش باید بمانند و تا آخرین نفر برای ایدئولوژی رهبرشان کشته شوند. شهر رقه، شهر
شرف آنها است! و در این راه خانواده هایشان به شکلی از طرف رهبر " الدنگ"
محسوب می شوند! میتواند شعار آنها این باشد : "چو رقه نباشد تن من مباد!"
یا " رقه رقه شهر شرف! " اینها طنز نیست. واقعیت است. شباهت ها حیرت آور
میباشد! مگر در جریان تشکیل کمپین برای انتقال ساکنان لیبرتی به کشور ثالث چه
گذشت؟ آیا خانواده هایی که در این رابطه خواستار نجات جان فرزندانشان بودند مورد
بدترین تهاجم ها و تهمت ها از طرف مجاهدین
و رهبران عقیدتی شان قرار نگرفتند!؟ آیا اعضای مجاهدین را به بدترین شکل
ممکن در مقابل خانواده هایشان قرار ندادند!؟
براستی شباهت ها را می بینید! آنجا که اسلحه و
قدرت اعدام وجود ندارد. مخالفان را ترور شخصیت می کنند تا زهر چشم بگیرند. آنجا که
قدرت به دست می آید و اسلحه شرف هر مجاهد می گردد. قدرت چنان چشمها را کور می کند
که حتی از مادر خود نمی گذرند! اینگونه است که ایدئولوژی نابود کننده می شود. آنها
که مجاهدت نه در راه انسانیت بلکه در راه ایدئولوژی و رهبر عقیدتی که فقط به خدا
پاسخگو است را برمی گزینند، عاقبت اینگونه می شوند! براحتی گلوله در سر مادر، پدر،
خواهر و برادر خود خالی میکنند و کار
جنایتکارانه خود را انقلابی می دانند!
تاریخچه چنین اعمال شنیعی در ایران به دهه شصت
بعد از به حاکمیت رسیدن خمینی جنایتکار برمیگردد. ماجرای ملا حسنی، امام جمعه
ارومیه که پسر خود را به دست پاسداران جانی سپرد تا اعدام شود. یا مادری که در
تهران در سال شصت پسر هجده ساله خود که هوادار مجاهدین بود را لو داد و در راه رهبر عقیدتی اش خمینی باعث اعدام او
شد! یا مادر طریق الاسلام که ویدئوی ضبط شده گفتگوی او با پسرش که از اعضای راه
کارگر بود را در تلویزیون جمهوری اسلامی به تماشا گذاشتند که چگونه پسرش را به جرم
مخالفت با خمینی، مستحق اعدام می دانست! یا برادران پاسداری که خواهران خود را در
زندان شکنجه می دادند و عاقبت خود به آنها تیر خلاص می زدند! آنچه در رژیم جمهوری
اسلامی و در عصر طلائی خمینی جلاد در رابطه با خانواده ها گذشت، بسیار جلادانه و خونین
بود. اما با همه اینها، جمهوری اسلامی نتوانست این رفتار ننگین را حتی در خانواده
های نزدیک به خودش بصورت سیستماتیک جاری
کند. بدلیل اینکه حرمت خانواده در میان مردم، به خمینی و آخوندها، این اجازه را
نمیداد. جامعه هرگز چنین شناعت و بی حرمتی را به حریم خانواده نپذیرفته و هیچ
حکومتی نتوانسته با روابط و علائق خانوادگی بازی کند. امروزه نیز مادران و پدران
زندانیان سیاسی و یا خانواده آنهایی که به
دست این رژیم جنایتکار کشته شده اند، از حرمتی ویژه نزد مردم برخوردارند. خانواده
ها همیشه در جامعه، حامی فرزندانشان با هر عقیده سیاسی بوده و به آنها بدور از این
دعواها عشق ورزیده اند. خانواده های بسیاری، فقط برای نجات جان فرزندانشان، از تمامی
زندگی و اموال و آشنایان خود دست کشیدند تا بتوانند محمل و هاله حفاظتی بدور
فرزندان مبارزشان ایجاد کنند و آنها را از دست رژیم های دیکتاتور نجات دهند و این
فقط مختص جامعه ایران نمی شود. این نمونه را من بطور عینی در خانواده خود دیده ام.
اگر تک تک ما از اعدام و ترور رژیم ولایت فقیه نجات یافته ایم، فقط و فقط به یمن
فداکاریهای مادرم و پدرم بوده و بس. آنها پس از کشته شدن عارف
برادرم در تظاهرات سی خرداد شصت، فقط و فقط برای حفظ جان تک تک دیگر فرزندانشان تمام خانه و زندگی
خود را رها کرده و برای حفظ جان ما به زندگی مخفی روی آوردند.
با اینحال در میان آنها که خود را تنها
آلترناتیو این رژیم می نامند، چنان رفتار ننگین، رو در رویی با خانواده ها به اعضا
تحمیل شده و بکار گیری اعضا بر علیه خانواده های خود چنان سیستماتیک شده که نفرتی
عمومی را نسبت به این عملکرد دامن زده است. مجاهدین بدلیل اینکه دستشان در
پاسخگویی منطقی به منتقدین و مخالفین خود خالیست، چاره کار را در رو در رو کردن اعضای خود با خانواده هایشان یافته اند! براستی
عضو سازمانی که طی آموزشهای طولانی مدت، رهبر و سیاست های او برایش مقدس شده و
حاضر شود هر چه را که رهبر بگوید انجام دهد چه تفاوتی با آن عضو داعش دارد؟ آیا
تفاوت یک عنصر آگاه و مبارز با یک مرتجع نباید در آگاهی و تصمیم گیری فردی خود و
انتخاب هایش باشد؟ آنکه دستور می گیرد و عمل میکند! بدون اینکه از خود هیچ اراده
ای داشته باشد چگونه مبارزی است؟ و با چه مکانیزمی میخواهد آن رژیمی که دقیقا خود به
آن شبیه شده را سرنگون کند؟ براستی از حرف
تا عمل چه مسافتی را باید طی کرد تا بتوان در سر مادر، پدر، خواهر و برادر خود
گلوله شلیک کرد! ؟
یادم می آید در بحبوحه انقلاب ایدئولوژیک
مجاهدین، نشستی در اور تشکیل شد که تعداد محدودی در آن شرکت داشتند.هنوز ازدواج
مسعود و مریم بصورت رسمی صورت نگرفته بود. وارد اطاق کوچکی شدیم. متعجب از اینکه
چه خبر است؟ ناگهان مهدی ابریشمچی سراسیمه با ظاهری آشفته وارد شد، پشت بلندگو رفت
و گفت : زن مرا مسعود بلند کرده است! برای همین من بعنوان اعتراض انشعاب کرده ام.
هر کس باید انتخاب کند یا با من است یا با مسعود! در بالای اطاق دو سری صندلی در
مقابل هم گذاشته بودند. ابریشمچی رفت در سمت چپ نشست. چیزی نگذشت که تعدادی از
اعضای بالای دفتر سیاسی و مرکزیت آنزمان وارد شدند و یک به یک انتخاب کردند و در
کنار ابریشمچی قرار گرفتند و گفتند که ما علیه مسعود هستیم! لحظه ای بعد مینا
خیابانی که بتازگی با مهدی ابریشمچی ازدواج کرده بود! وارد شد، پشت بلندگو قرار
گرفت و گفت : من هم مثل شما همین امروز در جریان قرار گرفتم و انگشترم را به
مهدی پس می دهم و طرف مسعود را میگیرم. مینا به سمت راست رفت و آنجا نشست. داستان
این نشست طولانی است ولی اگر بخواهم بصورت خلاصه بگویم، در انتهای امر تک تک
نفراتی که در سمت مخالف مسعود نشسته بودند از جمله مهدی ابریشمچی بلند شدند و به
سمت راست یعنی سمت مسعود رفتند. صحنه به شکلی چیده شده بود که همه چیز واقعی می
آمد. بحث کلی این بود که حتی اگر مسعود زن مهدی را بلند کرده باشد نباید نسبت به
او مسئله دار شد بلکه باید خود را زیر علامت سئوال برد! یک سئوال بطور خاص در این
جلسه مطرح شد که آیا حاضرید حتی مهدی ابریشمچی را در صورت مخالفت با مسعود بکشید!؟
- با توجه به اینکه آنزمان مهدی ابریشمچی چهره محبوبی در سازمان محسوب می شد. - کسانی
که در آن نشست شرکت داشتند از بخش های مختلف بطور خاص انتخاب شده بودند تا با از
سر گذراندن این آزمایش وارد مراحل و رده های بالاتر در طی تحولی که قرار بود با
انقلاب ایدئولوژیک رخ دهد، بشوند. هرگز چهره فاطمه فرشچی را آنروز از یاد نمی برم.
فاطمه زنی بسیار ساده، بی آلایش و دوست داشتنی بود. او مثل ابربهار گریه میکرد و
میگفت که آخر من چگونه می توانم برادرانم را بکشم؟ چرا اینرا از من می خواهید؟ هر
چه مهدی خدایی صفت که در کنار مهدی ابریشمچی بود سعی میکرد او را آرام کند. آرام
نمیشد تا آخر هم نتوانست انتخاب کند و آخر جلسه مهدی ابریشمچی بطور خاص با او صحبت
کرد که این فقط یک امتحان وفاداری بود! این جلسه و برخورد تک تک افراد بصورت مفصل
در خاطرات منتشر نشده ام، ثبت شده است. ولی با بیان این خلاصه، میشود صدای اولین
گامهای انقلاب ایدئولوژیک که کوبیدن مهر فرمانبرداری مطلق بدون اندیشه و فکر از
رهبر عقیدتی بر تمامی تشکیلات بود،را
شنید. بعدها شنیدم که چندین نشست از این قماش در سطوح مختلف تشکیلات انجام شده
است.
دشمنی با خانواده نیز از همان سالها شروع شد.
بجای پاسخگویی و گفتگو و بحث منطقی، قلع و قمع مخالفان را جنگ سیاسی نامیدند! اگر
از خانواده این مخالفان کسی در میان اعضای مجاهدین بود باید به میدان می آمد و
موضع گیری میکرد. لقب " عمو جان
فرومایه " هدیه شهرزاد حاج سیدجوادی در آن روزها به عمویش بود. حاج آقا عالمی
پیرمرد محترمی که زندگیش را رها کرده و به همراه آنها آمده بود را خائن نامیدند و
از خانه ای که به او داده بودند بیرون کردند، پیرمرد شب را تا صبح در خیابان گذراند
و عاقبت پسرش او را در زیر پلی در پاریس یافت. پدرم را به آن جلسه شرم آور در اور
دعوت کرده بودند تا شاهد محکومیت حاج آقا عالمی توسط پسرش باشد! آنشب پدرم با خشم و ناراحتی از آن جلسه شرم آور
به خانه بازگشت و در حالیکه آنچه را که
گذشته بود تعریف میکرد، به پیشانی اش میزد و سر تکان میداد! دلیل دعوت پدر و
خانواده ها به چنین جلسه ای نیز جز پراکندن رعب و وحشت و زهرچشم گرفتن از آنها
نبود! بعدها به اینجا رسیدند که در جلسه
ای با حضور یک پدر و مادر برای دختر جوانی که از مجاهدین جدا شده و به نزد خانواده
اش در پاریس بازگشته بود، در اور حکم اعدام صادر کردند. اما طبق معمول گفتند که
مجاهدین خوش قلب هستند و این حکم را اجرا نخواهند کرد! البته عاقلان می دانستند که
خانه نشینی بی بی از بی چادری است! مجاهدین نیز حکم اعدام داده و سپس بزرگمنشانه! عفو ملوکانه صادر میکردند!
آنهم در پاریس پایتخت کشوری که مدتها است بساط گیوتین و طناب های دار در آن
برچیده شده! این پدر و مادر که از حامیان سرسخت و قدیمی مجاهدین بودند و از هیچ
چیز در راه آنها فروگذار نکرده بودند، زندگیشان را جمع کرده، دست بچه هایشان را
گرفتند واز فرانسه به آنطرف دنیا رفتند تا دیگر سخنی از اعدام و عفو ملوکانه
نشنوند! دقیقا همانطور که از ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی گریخته بودند. به پدری
دیگر در همین پاریس توسط پسرش پیام فرستادند که یا باید دو پسرت که از مجاهدین جدا
شده اند را از خانه بیرون کنی یا ما خرجی ماهانه ات را دیگر نمیدهیم. و وقتی با
مخالفت سرسخت پدر روبرو شدند برای مدتها پول ماهانه خانواده ای که خود، آنها را
با بهانه های واهی وادار به ترک ایران کرده بودند را قطع کردند تا جایی که به گفته
مادر خانواده، ماهها آنها بدون برق و تلفن زندگی می کردند!
تیغشان از پدر
رضایی هم نگذشت. از قرار، پدر در پاریس بدون اجازه حضرات به دیدار چند تن از دوستانش که مغضوب
مجاهدین بودند، رفته بود. پدر رضایی همیشه با پسرش محسن که او را بعنوان کنترل
کننده پدر گذاشته بودند، دعواهای لفظی داشت. به حرمت دیگر افراد خانواده رضایی
ترجیح میدهم وارد دلایل آن نشوم. هرگز یادم نمی رود آن نشست درونی در عراق که مسعود
رجوی به همراه خانم برگزیده در بالای سن نشسته بودند. در آن نشست، آن چیزی که
انتظار نداشتیم اتفاق افتاد و برای من بعنوان یک مجاهد خلق در آنزمان، چنانکه برای
بسیاری از دوستان دردآور بود. مسعود رجوی، محسن را پشت بلندگو فرا خواند و
از او خواست از کارهای ضدانقلابی پدر رضایی بگوید! ما با تعجب تمام شنیدیم که محسن
رضایی میگوید : بله! پدرم خون مجاهدین شهید را میخورد... دست در خون مجاهدین دارد و از اسم آنها اعتبار گرفته ....! وگرنه خودش که
کاره ای نبوده است!! ....او چنان به پدر رضایی که در ذهن ما سمبلی از یک پدر مبارز
بود، در میان جمع توهین کرد که من قادر نیستم تمامی این سخنان بیشرمانه را بیان کنم. بدنبالش
فاطمه رضایی پشت بلندگو آمد و در حالی که گریه میکرد حرفهای برادر را تکرار کرد و
از پدر در بارگاه رهبران عقیدتی تبری جست! هدف از نشست این بود که اگر پدر رضایی ناگهان
بصورت علنی از اختلافاتش با مجاهدین پرده
برداشت، اینها از قبل پیش دستی کرده و در اذهان ما خرابش کرده باشند. پدری که تا
آنزمان مجاهدین بطور صمیمی " آقاجون
" می نامیدند تا صفت خاص بودن او را نشان بدهند، ناگهان تبدیل شد به "حاج
خلیل رضایی" ! بله " آقا جون"
پدر، رضا و احمد و مهدی و صدیقه و ... هم مورد خشم رهبران عقیدتی قرار گرفته
بود! میدانم که این ضربه، پدر را در میان بچه های آنزمان مجاهدین
بدنام نکرد. بلکه چیزی را در درون ما شکست. برای ما آقاجون، سمبل حقانیت " مهدی
رضایی" گل سرخ انقلاب آن زمان بود و رهبران سازمان با بی حرمتی به او، اولین
ضربه های تیشه را با دستهای خود به ریشه هایشان می زدند. اولین فاصله های من و بسیاری دیگر با
مجاهدین، از چنین نشست هایی شروع شد. آنها البته در وجه بیرونی سعی میکردند با
هزار شیوه بقول خودشان پدر را حفظ کنند! مسعود رجوی برای او دست خط و نامه و هدیه می
فرستاد. انگار نه انگار که در نشست درونی مجاهدین هر چه تهمت و توهین بوده، نثار
این پیرمرد شریف کرده اند! بنا به آن ضرب المثل پرمعنای فارسی " قربون برم خدا رو - یک بام و دو هوا رو ! "
گفتنی ها در این زمینه زیاد است. و ثبت شده در
خاطراتی که روزی منتشر خواهد شد. اما همین خلاصه کافیست که بدانیم مجاهدین حتی به
پدر درد کشیده خانواده ای همچون خانواده رضایی ها که در میان جامعه تبدیل به سمبل
مبارزه شده بود، رحم نکردند. براستی چرا کتاب پدر رضایی که اسماعیل وفا یغمایی در آن سالها با زحمت بسیار در مصاحبه صوتی با پدر به نگارش
کشیده بود، هرگز منتشر نشد؟ آیا بدلیل اسناد و نامه های انتقادی پدر رضایی که در
دست چندی از دوستانش وجود دارد، نیست؟ تنها بعد از مرگ پدر بود که او دوباره تبدیل
شد به "پدر مجاهدان"! و همان پسر و دختری که او را به نوشیدن خون
مجاهدین متهم کرده بودند، پشت بلندگو رفته و از او در مراسم تدفینش تمجید کردند!؟
یادم هست، مسعود رجوی در نشست های درونی که بعد
از انقلاب ایدئولوژیک برگزار میشد، این جمله عیسی مسیح را با هدف بهره برداری و شبیه سازی راه و روش خود با مسیح! به کرات تکرار میکرد : " آمده ام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خويش و
عروس را از مادر شوهرش جدا سازم... و هر كه پدر يا مادر خویش را بيش از من دوست بدارد؛
لايق من نباشد و هر كه پسر يا دختر خویش را بیش از من دوست بدارد، لايق من نباشد.....
و براستی که این چنین
کرد! اساسا یکی از اهداف اصلی انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین همین بود. آمده بودند تا کانون خانواده
ها را چه در درون سازمان و چه در بیرون سازمان از هم بپاشند. آمده بودند که فرزند
را در برابر پدر و مادر، و پدر و مادر را در برابر فرزند، و خواهر و برادر را رو در
روی هم قرار دهند! تا ولایت مطلقه خود را بر روی اعضا حفظ کنند. در آینده در این
رابطه بیشتر خواهم نوشت.
در اعدام یک مادر بدست پسر داعشی اش که روز
گذشته صورت گرفت، میتوان عملکرد یک ایدئولوژی بسته را دید که چگونه با مکانیزم
اطاعت بی چون و چرا از رهبران عقیدتی نهایتا به قتل های خانوادگی می انجامد!
براستی چه فرقی بین این قتل ها با آن قتل های ناموسی در ایران یا دیگر کشورهای
اسلامی وجود دارد؟ آنجا ناموس یعنی حفظ بکارت زن! اینجا ناموس یعنی حفظ رهبران عقیدتی!، هر ایدئولوژی که بتواند
اعضای خود را به ترور شخصیت یا ترور فیزیکی دیگران و بطورخاص اعضای خانواده خود
وادارد. یک ایدئولوژی بغایت ارتجاعی و جنایتکارانه است. خواه ایدئولوژی خمینی
باشد. یا ایدئولوژی داعش و یا ایدئولوژی مجاهدین! براستی آیا کسانی که هر تهمت و افترایی را به برادر و
خواهر و مادر و پدر به جرم مخالفت با مجاهدین مجاز می شمارند، اگر بتوانند به
مانند داعش این مخالفان را اعدام نخواهند کرد؟ هر ایدئولوژی و هر ادعایی در عمل
محک میخورد. نوشته های مجاهدین که از زبان برادر، بر علیه خواهر یا برادر خود بدترین
دشنام ها را می نویسند و خواهان اشد مجازات برای آنها میشوند! یا *4زنی که همسرش را بدلیل اینکه سلامتی او را پیگیری کرده به
بدترین دشنام ها می بندد! و*5زن دیگری که به میدان می آید تا به فرموده رهبر به همسر بیمارش
که آخرین روزهای عمرش را می گذراند خائن بگوید و برای او جرائم اخلاقی بتراشد! یا
مادری به پسر بیست ساله اش که در بالین پدر رو به مرگ، به سر می برد، فقط به دلیل درخواست
دیدار مادر، در لحظاتی چنین طاقت فرسا، اتهام ارتباط با وزارت اطلاعات می زند! بیش از هر
چیز دیگر معرف ایدئولوژی رهبران عقیدتی آنها است. براستی این ایدئولوژی با
ایدئولوژی آن داعشی چه تفاوتی دارد؟ آنجا پسری بیست ساله مادرش را به جرم اینکه
او را به ترک گروه برای نجات جانش فرا خوانده به اعدام محکوم و گلوله بر سرش می
زند. اینجا مادری پسر بیست ساله اش را ترور مجازی می کند! آیا اعضای وفادار به
رهبر عقیدتی! اگر دستشان برسد به فرمان
رهبر، گلوله در سر خانواده های مخالف رهبرشان خالی نخواهند کرد؟ این سئوالی
جدی است! دقیقا مثل آنهایی که در دهه شصت به فرمان خمینی جلاد اینکار را انجام
دادند! براستی تفاوت ها را در کجا میتوان دید؟ چگونه میتوان دعوایی که امروزه بین
دو طرف با روش هایی کاملا مشابه، برای تصاحب قدرت صورت میگیرد را با نام مبارزه به خورد مردم داد! آیا سئوالی که در آن نشست کذایی سال 64 از
بسیاری از مجاهدین شد، را می توان یک شوخی یا نمایش تلقی کرد؟ حوادث اینروزها در
دنیای مجازی ثابت کرده است که اتفاقا باید آنرا بسیار جدی گرفت! از آنروزی که
خمینی مرتجع، مجاهدین آنروز را منافق نامید و خون و مال آنها را مباح شمرد. چقدر
طول کشید تا آنها را به جرم خیانت به گلوله ببندد و در پای ایدئولوژی که آنرا
اسلام عزیز می خواند، سر ببرد؟ آنروز خمینی در قدرت بود. امروز مجاهدین در قدرت
نیستند و اجازه حمل سلاح را نیز ندارند. ولی با اینحال با بدترین شیوه ها بر
مخالفانشان حمله کرده و یکه تازی می کنند!
آنانکه اجازه می دهند در برنامه تلویزیونی در
حضور یکی از بالاترین مسئولین مجاهیدن یعنی مهدی ابریشمچی خواهان بند از بند پاره
کردن منتقدین شوند و مورد تشویق قرار گیرند! چه چیزی را برنامه ریزی می کنند!؟ آنها
که رهبر عقیدتی شان بدون هیچ حرمتی، خانواده ها را بجرم اینکه خواستار نجات
عزیزانشان از قتلگاه عراق شده اند، الدنگ می نامد! و اعضایش را رو در روی خانواده
هایشان قرار می دهند! در چه راهی گام گذاشته اند!؟ براستی کتاب تدوین شده بنام
مسعود رجوی رهبر عقیدتی مجاهدین با تیتر " خانواده های مجاهدین یا مزدوران
ارتجاع" را چگونه باید تعبیر کرد؟ به غیر این است که برخورد های تک تک کسانی که
در این سازمان عضویت دارند و رو در روی خانواده هایشان قرار گرفته اند را باید تحت
تاثیر آموزشها و دستور مستقیم رهبران عقیدتی دانست! اینهمه دشمنی با خانواده ها
چرا؟ براستی چرا مجاهدین چنین خبری که
اکثر خبرگزاریها در صدر اخبارشان اعلام کرده اند را در سایت های متعدد خود تا این لحظه منتشر
نکرده است؟ چرا خانم برگزیده که برای هر اتفاقی در هر دهات دور افتاده ای نیز اطلاعیه صادر میکند، به محکومیت علنی این اعدام نفرت
انگیز دست نمی زند؟ آیا علت، شباهت حیرت آور
آن با عملکرد امروزه مجاهدین نیست؟
بین مادری که فرزند هجده ساله خود را به اوین می
برد و برای اعدام تحویل پاسداران می دهد، و پسر بیست ساله ای که مغز مادرش را به
جرم خیانت به سازمانش با گلوله متلاشی میکند، و مادری که به پسر بیست ساله اش بر
بستر مرگ پدر دشنام میدهد و ترور شخصیتی می کند، هیچ تفاوتی در ماهیت نیست. با همین شیوه ها است که پتانسیل های بالقوه سرانجام روزی به بالفعل تبدیل میشوند. رژیم جمهوری اسلامی نیز راه جنایت را یک شبه طی نکرد!
شک نکنیم! اینها یک هشدار است. تجربه نشان داده است که از حرف تا عمل راهی نیست.
شک نکنیم! اینها یک هشدار است. تجربه نشان داده است که از حرف تا عمل راهی نیست.
عاطفه اقبال – 9 ژانویه 2016
منبع خبر : خبرگزاری فرانسه به نقل از گروه دیده
بان حقوق بشر سوریه
*1- Djaihadiste
*2- Apostasie = Trahison, reniement, abandon d'un parti, et …
*3- Ces exécutions visent à répandre la terreur au
sein de la population et à intimider les opposants de l’ÉI.
*4- همسر اسماعیل وفا یغمایی
*5-همسر عباس رحیمی و مادر
سپهر رحیمی
- بعدها در مطلبی بنام " خانواده ها" این موارد را بیشتر باز خواهم کرد.
کامنت در فیسبوک
29 commentaires
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر