دیشب با تردید و نگرانی شهلا خوابیدم . امروز صبح اولین خبر، اعدام شهلا بود.چشمهایم را بستم تا نبینم و نخوانم. و حتی خبرش را اعلام نکنم. ولی این خبر مرا رها نمیکند. الان نگاهی به خبرها انداختم و شقاوت شبه انسانها قلبم را فشرد. از مادری که در درد دخترش میگرید و بر مرگ دیگری رضایت میدهد. از برادر داغ دیده ای که صندلی را از زیر پای شهلا میکشد و خفه شدن او را با لذت مینگرد.از ناصر محمد خانی که نگاه کرد و گذشت. و بعد از کشور به آرامی خارج شد و در مصاحبه ای مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده گفت که دلش برای بازگشت به دنیای فوتبال تنگ شده است!!
شهلا که بود؟ یک زن بدبخت مثل بیشمار زنانی که در زیر فشارهای این رژیم انسان ستیز له میشوند. نه در مورد پرونده شهلا جاهد چیزی میدانم که از او دفاع کنم و بگویم بی گناه بود. و نه آنقدر میدانم که او را مجرم بدانم. تنها یک چیز میدانم که مخالف حکم اعدام هستم. اعدام و کشتن انسان زیر هر نامی ممنوع
یادم می آید در تمام مدتی که در زندان بودم. فقط در یک پریود خودم را تحت فشار احساس میکردم به لحاظ احساسی و انسانی و آن زمانی بود که مرا تنبیهی به زندان قصر منتقل کرده بودند و در میان زندانیان عادی جا داده بودند. در مدت حدود یک هفته ای که با آنها بودم. مهرشان چنان در دلم نشست و چنان جایی در میان آنها پیدا کردم که خودم باورم نمیشد. با آنها حرف میزدم. و به حرفهایشان گوش میدادم. هر کدامشان کتابی از درد و رنج و محنت و محرومیت اجتماعی بودند. کسانی که از محرومترین ها بودند. آنها همه امکانات خود را در زندان قصر در اختیار ما گذاشتند فقط به این دلیل که جرم ما را سیاسی دیده بودند. به حمایت از ما برمیخواستند و از ما میخواستند که اگر زمانی ایران آزاد شد و ما نیز آزاد شدیم آنها را فراموش نکنیم!! چگونه می توانستم فراموششان کنم. کسانی را که بخاطر آنها گذرم به زندان افتاده بود.
و امروز شهلا جاهد، سکینه آشتیانی برایم یادآوری آنها هستند. زندانیانی از محرومترین قشر جامعه. میگویند وقتی یک انسان کشته شود. تمام بشریت کشته میشود. و امروز تمام بشریت یکبار دیگر کشته شد.
عاطفه اقبال - 1 دسامبر 2010 برابر با 10 آذر 89
کامنت ها در فیسبوک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر