میکند. هر بار یکی از آنها بالای تپه ی کوچک خاکی که کنارشان است، می رود و با گذاشتن دست بالای چشم به حالت انتظار به دور دستها چشم میدوزد. ولادیمیر و استراگون گاهی با "پوتزو"ی زمیندار و خدمتکارش برخورد کرده و با آنها وارد صحبت می شوند. این دو در پایان هر پرده از دیدن "گودو" مایوس میشوند و در حالیکه تصمیم به ترک صحنه گرفته اند، پسری با پیامی از طرف گودو می آید با این مضمون که " گودو " خواهد آمد و فردا حتما با او ملاقات خواهید کرد. هر بار "ولادیمیر" و "استراگون" تصمیم میگیرند که محل را ترک کنند، اما آنچنان در انتظار خود سحر و زمین گیر شده اند که نمی توانند و فقط حرف رفتن را میزنند، بدون اینکه از جای خود تکان بخورند.
- این نمایشنامه در پائیز 1355 در دانشکده هنرهای دراماتیک تهران به نمایش درآمد.
درود هایم را بپذیرید جناب خانم اقبال. ازنوشته شما آموختم. همان طور که در اجرا ، واز برگرداننده وکارگردان فهیم مان جناب آقای دکتر فهیم آموختم. از این درام اجراهای بسیار برصحنه ی خاطره انگیز واکنون غم انگیزِ دانشکده هنرهای دراماتیک(*)داشتیم؛ ازاین روی اجراهای بسیاررا یاد می کنم که می دیدم دانشکده هنرهای دراماتیک ، واقع در در چهار راه آبسردار [ محته ای که مردمانی بیشتر بافرهنگ سنتی و به ظاهربیگانه با برخی از مظاهر نو آوری در عرصه ی فرهنگ و هنردر آن می زیستند] چه تماشاگرانی پرشورازآن محله به خود می بیند.
___________________________________________________________________
* دانشکده هنرهای دراماتیک درسال 1359 قربانی شور وهیجانات حاکم در نخستین لحظه های تاریخی
انقلاب[که برخی از جوانان ناپخته ی دانشکده در آن نقش داشتند]قرارگرفت وبرای همیشه روی در
نقاب خاک بی تدبیری وبدفهمی نهاد. اکنون جز خاطره و میوه های آبداری که تقدیم جمهوری
اسلامی کرد،دیگر هیج از آن [به جز همان ساختمان]باقی نمانده است. اینک عده ای به عبث در
کارند تا مؤسسهٔ آموزشی عالی دیگری را که برساختهٔ پس ازانقلاب است، به صورتی مجازی ،
همان هنرهای دراماتیک منحله سابق بشناسانند.گمان نمی کنم انقلاب نیازی به این تشبثات داشته باشد.