۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

مرثیه خوانی مسیح علینژاد برای دهه ی شصتی ها!

نمیدانم چرا به محض خواندن نوشته خانم علینژاد بنام "به داغ داران دهه شصت ..." این جمله ی ملا در تئاتر معروف شهر قصه به ذهنم آمد که : " گریه کنید مسلمونا، ملا حالش خرابه "

 

خانم معصومه علینژاد که نام " مسیح" رابرای خود برگزیده است. در ابتدای نوشته ی خود مینویسد: " خطابم به کسانی است که دهه شصت داغ دیده اند نه کسانی که کاسه های داغ تر از آش شده اند همه را به جان هم انداخته اند"!!!!

 

با این خطاب از همان ابتدا خانم علینژاد خط کشی کرده و جیب گشادی برای داغداران!! دهه شصت با جدا کردن آنها از خط سیاسی و وابستگی سازمانی و آرمان و اهدافشان می دوزد. خانواده ها و بچه های خوب و عزادار!! و اهداف سیاسی و سازمانها و رهبران" اخ " و" بد" و "کاسه های داغتر از آش"!!!

 

البته خانم مسیح  فراموش میکند که این همان بازی رنگ و رو رفته رژیم در طی این بیست و هشت ساله گذشته است و ایشان بسیار دیر تشریف آورده اند!

 

خانم علینژاد در ادامه،  توبه خود را از خطاهای نوجوانی! و اینکه زمانی کتابخانه اش  پر از کتابهای ممنوعه  بوده، بیان کرده و شرمگینانه از اینکه آنزمان  باور داشته  اصلاح طلبان حکومت " دستشان بخون آلوده است" – مینویسد :

"...در روزهای جوانی مان، کتابخانه هایمان را پر از کتاب های ممنوعه کردیم...مثل برخی از شماها باور پیدا کرده بودیم، با اصلاح طلبانی که دستشان بخون آلوده است نمیشود ایران را آباد کرد.اما همین بی باوری، ما را از باروری بازداشت و ما فقط درآنروزها قربانی دادیم.

از میان ما در دهه هفتاد هم رفیقی رادر گورستان بی نشان دفن کردند. من هنوز خیلی جوان بودم و اصلا باورم نمیشد کسی ازما و در گروه ما که شب و روز به ما انرژی میداد محکوم به اعدام شده باشد. آنچنانکه هنوز هم باورم نمیشود که در دهه هفتاد وقتی احمد شهبازی را در بابل اعدام کردند حتی روزنامه های محلی هم جرات نوشتن یک خط خبر از مرگ یک انسان را نداشتند و سهم من هم پس از آزادی تا همین سال گذشته، تنها این بود که هر بار بروم در محله ای پرت و بی نشان بالای گوری که می گفتند احمد را در آن دفن کرده اند بغض کنم و به او بگویم حالا دیگر یاد گرفته ام راه مبارزه، کشته شدن و بی نشان دفن شدن نیست. من باید چنان مبارزه کنم که یک حاکمیت برای یک اخراج ساده هم هزینه بدهد. برای زندانی کردن هم هزینه بدهد. برای اعتصاب غذای یک انسان هم هزینه بدهد نه آنکه آدم بکشد وهیچ جای دنیا هم خبردار نشوند. راهش آیا غیر از این بود که در ایران با توجه به بستر اجتماعی و سیاسی موجود، به جای انقلابی و آرمانی اندیشیدن اصلاح از درون را پی بگیریم؟ "

 

دقت کنید! خانم علینژاد نمی گوید که ایران را "آزاد " کنیم می گوید: " آباد" کنیم. یعنی فرض ایشان بر این است که ایران تحت حاکمیت خامنه ای و احمدی نژاد و دیگر جنایتکاران " آزاد" است و فقط مشکل " آبادانی" دارد که به امید خدا! با همین اصلاح طلبان فعلی  میتوان به این مشکل هم فائق آمد!! 

 

خانم علینژاد، فکر میکنم امثال شما را این رژیم آنچنان در این سالها با سر قبر رفتن سرگرم کرده بود که متوجه نشدید که چه کسی چشمهای مردم و شما را بروی دیکتاتوری تحت عنوان مذهب باز کرد!؟ بله، بدرستی که  همان انقلابیون دهه شصت  به بهای درد و شکنجه و خون خود چنین ناممکنی راممکن ساختند. وگرنه شما هنوز همان خبرنگار و قلم بدست روزنامه های حکومتی بودید.

 

همانها بودند که آن بهای سنگین را دادند تا خمینی که روزی در ماه  چهره اش را میدیدید، اکنون درقعر چاه، "خمینی خون آشام و دجال" لقب گرفته است. البته دور از جان خانم مسیح علینژاد، ایشان هرگز به خمینی " امام راحل " اصلاح طلبان به این شکل نگاه نخواهد کرد.

 

بهایی که بچه های دهه شصت برای آگاه شدن مردم پرداختند بسیار عظیم تر از آن بود که از عهده ی هر کسی برآید. در زمانی که انفورماتیک و اینترنت و رسانه های مجازی دنیا را فرانگرفته بود. آنزمانی که نمیشد از هر شهیدی که در خیابان به خاک می افتاد با دوربین تلفن دستی یک حماسه آفرید و دنیا را تکان داد. بله! خانم مسیح نژاد ما بها پرداختیم و این بها بسیار سنگین بود. بقول اشرف شهید جهان خبردار نشد که بر این نسل چه گذشت؟ شما نیز همچنان در اول خط دانستن آن هستید. هنوز بسیار گفتنی ها را در مورد بچه های این دهه و خونی که پیکر ما را رنگین کرد نمیدانید. میگوئید که برخلاف ما می خواهید مبارزه ای بکنید که خشونت در آن نباشد!! مبارزه ای که در آن  برای هر اعتصاب و زندانی رژیم بها بدهد!!

 

چقدر شما نابغه تشریف دارید!! فکر میکنید که ما نمی خواستیم !؟

من بسیار خوشحالم که امروزه می توانیم هر زندانی، هر اعتصاب و هر شهیدی را بلافاصله به همت تکنولوژی بر بام دنیا فریاد بزنیم و رژیم را مجبور به دادن بهای بیشتر بکنیم. ولی مبارزه در آن زمان که این تکنولوژی ها نبود،  زن و مرد میدان می خواست. نسل ما ناچار بود به بهای خون و رنج ودرد و شکنجه خود جهان را خبردار کرده  و باین ترتیب رژیم را وادار به بها دادن هر چه سنگین تر کند.

بله خانم علینژاد با این همه، در زمانه فعلی با وجود همه تکنولوژی های موجود برای رساندن اخبار به رسانه های جهانی : رقص و رزمی چنین میانه ی میدانم آرزوست!!

 

اینکه در مقابل دژخیم بایستی و در برابر سئوال او که به چه سازمانی وابسته هستی؟ با گردن افراشته بگویی : "سازمان مجاهدین" و لقب دژخیم ساخته" منافق " را با خون و اعدام خود به سخره بگیری. آری باز هم رقصی چنین میانه میدانم آرزوست! یا اینکه مارکسیست باشی و برخلاف توده ای ها و اکثریتی های همکار دشمن در جواب دشمن که آیا به خدا و مذهب معتقدی یا حاضری نماز بخوانی؟ با گردن افراشته به ایدئولوژی خود افتخار کنی و بگویی :" نه " و طناب دار را به جان بخری. این بهایی است که نسل من از مذهبی و غیر مذهبی اش برای رساندن رژیم به مرحله فعلی پرداخته است.

 

شما فکر میکنید که وحشگیری های رژیم با نسل ما بی دلیل بود!!؟ پس بسیار بی خبرید. یادم می آید زن مجاهدی  که شاهد صحنه زجرکش کردن یک جوان مجاهد توسط دژخیمان بود ، در زندان برایم تعریف میکرد : " پسر جوان مجاهدی را در حالیکه گلوله به بیضه اش زده بودند تا در جا نمیرد و ساعتها جان بکند در استخر خالی اوین انداخته بودند و او را تماشا میکردند. این جوان زمین سیمانی را با ناخن هایش ازشدت درد می کند تا در برابر این دژخیمان حتی فریاد نکشد...."

 

خانم علینژاد میتوانید بگوئید که  چرا خمینی و خمینی صفتان با این نسل بپاخاسته این چنین غیر انسانی برخورد میکردند!؟ غیر از این بود که پایه ها و ارکان حکومت خود که با سوءاستفاده از مذهب مردم برپا کرده بودند را در برابر بچه هایی که مذهبشان صد و هشتاد درجه با شقاوت این دجالان فرق داشت ، بر باد می دیدند!!؟ امثال شما روشنفکران!! آنزمان کجا بودند!؟ که با مبارزه غیر خشونت آمیز!! لااقل خشونت و وحشیگری رژیم را بر علیه نسل ما فریاد بزنند!؟ آیا میدانید بچه هایی که چه مذهبی و چه غیر مذهبی آنزمان در زندانها بودند اکثریتشان دست به سلاح نبرده بودند؟ تظاهرات نیم میلیونی سی خرداد شصت خشونت آمیز نبود؟ رژیم آنرا بر علیه ما به خشونت کشید. بچه های مجاهد برای دفاع از خود فقط فلفل داشتند که بتوانند با پاشیدن آن به چشم پاسداران جان خودشان را ازدستگیری نجات دهند. مگر همان شب سی خرداد اعدامها در اوین شروع نشد؟ چه کسی خشونت راشروع کرد؟ آیا در برابر خشونتی چنین افسار گسیخته باید بدون عکس العمل می ماندیم ودست بسته خود را به دژخیم تحویل میدادیم که ما را بی دردسر شکنجه و اعدام کند!!؟اگر بخواهم خوش بینانه به نوشته شما بنگرم باید بگویم که بسیار بی خبر تشریف دارید. دیر آمده ایدو زود میخواهید بروید.

 

نوشته اید :  "در این میانه هستند کسانی که انگشت اشاره شان مدام به سمت امید!!؟ یک ملت امید از دست داده!! نشانه رفته است و فاصله دغدغه های نسل سبز  و  نسل دهه  شصت را نیز چون شکافی عمیق به نظر می رسانند!! من مینویسم که به سهم خود همدلی نسلی را که متهم به سکوت شده است!! را بازگو کنم. باور کنید که نسل سبز معترض در داخل خود ایران نا امن مرثیه خوان دردهای شما بوده است!! و نه دور ازایران و در یک سرزمین آزاد"

 

خانم علینژاد،  ما در آن زمان مرثیه خوان نمی خواستیم . معترض  به کشتار و شکنجه مان را می خواستیم!! شاید اگرکه تعدادمان بیشتر بود و امثال شما فقط به مرثیه خوانی نمی نشستند و به مبارزه جدی با این رژیم می پرداختند ناچار نبودیم که اینهمه هزینه برای رسوا کردن این رژیم بدهیم ولی شما نه تنها ما را تنها گذاشته بودید بلکه در سکوتتان با رژیم در خون ماهمدست می شدید. بله فرهنگ آخوندی همین است که مرثیه خوان بجای مبارز و معترض تربیت می کند. هر چقدر مرثیه میخواندید، این رژیم با شما کاری نداشت. هنر و انسان بودن این بود که اعتراض میکردید. حتی به همان روش غیر خشونت آمیز خودتان!!

 

خانم علینژاد، منظورتان از امید یک ملت کیست؟ این امید را البته اگر در شال سبز سیدی  برای روز مبادا و برای جلوگیری از سرنگون شدن تمامیت رژیم- بسته بندی نشده به ما هم معرفی کنید!!

 

برخلاف نظر شما من هیچوقت این ملت را امید از دست رفته ندیده ام چون در صحنه واقعی و سر سخت مبارزه برای اولیه ترین حقوقش، نسل من با او پیوند خورده بود. به امید آزاد سازی این ملت از چنگال این رژیم اهریمنی بود که نسل دهه شصت  در زندانها شکنجه و اعدام میشد.  فاصله دغدغه های نسل دهه شصت و نسل معترض فعلی آنچنان که شما میخواهید وانمود کنید، هرگز شکافی عمیق نیست . من فاصله ای در آرمان های دو نسل نمی بینم . هر دو نسل برای آزادی و آزاد زیستن به پا خاسته ایم . نسل  ندا و کیانوش و سهراب و ....هم جز این آرمانی ندارد. نسل جوانی که وقتی در میدان عمل وارد می شود فریاد می زند : من اگر سبزم سبز براندازم. فریاد میزند: مرگ بر اصل ولایت فقیه ، مرگ بر خامنه ای و عکس خمینی و خامنه ای را می سوزاند.

 

شما از کدام نسل حرف میزنید!!؟ این نسل سبزی که من می بینم آرمانها و خواسته هایش همان خواسته ی ماست یعنی سرنگونی کامل این رژیم ضد بشری و بقول خمینی دجال : نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر.

 

شما میخواهید وانمود کنید که نماینده این نسل هستید و از جانب آنها می نویسید! تا که  بین این دو نسل فاصله بیافرینید. و این فاصله را با وجود امثال خود پر کنید!!

 

آری، خانم علینژاد بنا به گفته ی خودتان، در این سالها شما بر سر قبرهای عزیزان ما می رفتید! ولی آیا میدانید که ما حتی از حاضر شدن بر سر مزار پاک عزیزترین هایمان محروم بودیم. ما هرگز نتوانستیم به خاک آنها سلام کنیم. چون قیمت سلام کردن بر خاکشان برای ما مساوی با خفتن در کنارخودشان بود. آیا شما چنین قیمتی را هرگز پرداخته اید؟

 

شما با این همدردیتان گویا می خواهید فقط عذاب وجدان خود را آسوده کنید. صدقه ای جلوی گدا بیاندازید و بگوئید که منهم کمکی به براندازی فقر کرده ام!! مبارزه بسیار جدی تر از آن است که شما فکر میکنید. من متاسفم که روزنامه نگاران باصطلاح روشنفکر کشورم در این حد از شعور سیاسی در جا میزنند و  از تجزیه و تحلیل درست شرایط عاجز هستند..

 

ما، اما برخلاف شما هرگز  به مرثیه ننشستیم، برای اینکه مسئولیت مهمتری برای خود در قبال مردم و آزادی قائل بودیم. اندوه و درد ما را زمینگیر و مرثیه خوان رفتن به سر قبرها نکرد، بلکه قوی تر و قوی تر کرد.

 

نسل ما، افتخار این را دارد که مقاومت سازمان یافته و سازمان نیافته اش بر علیه یکی از سیاهترین رژیم های تاریخ معاصر راهرگز رها نکرده است و این رژیم وحشی را در هر عملکردش افشا کرده است.  در پرونده این نسل و پیشتازانش هر چه باشد ، هرکمبود، هر انتقاد و اشتباه ، یک چیز نیست و آن مماشات و سازش و کوتاه آمدن دربرابر این رژیم جهل و جنایت . اینرا حتی دشمنان ما نیز نمی توانند انکار کنند.

خانم علینژاد می نویسد : "نسل معترضی !! که درخود ایران نا امن مان مرثیه خوان دردهای شما بوده است و نه دور از ایران و در یک سرزمین آزاد"!!

 

خوشبختانه خانم مسیح در حال حاضر جزو همان نسل خارج از ایران است و باید از او پرسید : چرا در همان ایران نماند تا همان  مرثیه خوانی را دنبال کند و به یک سرزمین آزاد مثل ما پناه آورد!!؟ آیا غیر از این است که تهدید رژیم را بعد از آزادی از زندان بر بالای سر خود احساس میکرد؟ ولی چگونه است که همینکار را بر نسل دهه شصت، نسلی که باقیمانده از کشتار وحشیانه رژیم می باشد روا نمی بیند!؟ نسلی که به دلیل وحشیگری رژیم مجبور به ترک ایران شد تامبارزه اش را بتواند ادامه دهد وگرنه مثل دیگر همرزمانش کشته میشد. آیا خانم علینژاد هم با چنین خطری مواجه بود!!؟ که به این سرعت به خارج کشور فرار کرد؟ آیا نمیتوانست در ایران به همان روش مسالمت آمیز و غیر خشونت آمیز به مبارزه !! خود همراه با "رهبران محبوبش" –  یا به تعبیر خودش "امیدهای  این نسل"!! ادامه دهد!؟

 

راستی خانم علینژاد داستان آزادی از زندان و خارج شدنتان را یکبار با صداقت تمام بیان کنید. نکند شما هم مثل اکبر گنجی ومخملباف  در همان پروژه اپوزیسیون سازی درخارج کشور توسط از ما بهتران جاسازی شده و به خارج آمده اید؟

 

بواقع  که عجب تزی خانم علینژاد کشف کرده  است!! حیف شد که ما اینهمه عمر هدر دادیم و مسیح خانم را به عنوان رهبر پیدا نکردیم که به او اقتدا کنیم!

 

حیف شد که مبارزه به سبک مسیح علینژاد را نمیدانستیم وگرنه رژیم وحشی گری اش با ما به این شکل نبود! اصلا ما مقصر بودیم که رژیم را هار و وحشی کردیم!! همانطور که آخوندها گناه تجاوز جنسی را به گردن زن میاندازند و می گویند زنی که مورد تجاوز قرار گرفته خودش مرد متجاوز را تحریک کرده است!! ما هم برای کشتار خودمان رژیم را تحریک کرده ایم! استدلال خانم علینژاد  از این جنس است. البته بدرستی که این خانم پرورش یافته همین نظام است.

 

به نظر میرسد که شهیدان دهه شصت شانس آشنایی باخانم علینژاد را نداشته اند!! همانها که قهرمانانه برای پرده دری از چهره ی روحانی خمینی و خمینی صفتان به پای چوبه های دار شتافتند. وگرنه اگر  این نبوغ  خانم علینژاد را داشتند هنوز خمینی در مقام  همان  امام معصوم مانده یود. و حکومت جمهوری اسلامی بجای دست و پا زدن در بحران بی سابقه ی امروزی اش همچنان داعیه ی صدور انقلاب به تمام دنیا را داشت. از طرفی شهیدان دهه شصت به همراه ما دهه ی شصتی ها  بجای کشته شدن و یا در بدر شدن در کشورهای خارجی به  مدارک دکترا و مهندسی و  روزنامه نگار حکومتی! و غیره  در دانشگاههای زیر دست آخوندها دست میافتیم و در دامن گرم خانواده هایمان هر کدام با چندین بچه به بغل ،گاهی  فرصت میکردیم تا غر روشنفکرانه ای هم به حکومت بزنیم ...البته با مبارزه ای غیر خشونت آمیز و از نوع علینژادی اش!!

 

خانم علینژاد برای بی فایده بودن مبارزه دهه شصت وخونهای ریخته شده، زمین و زمان را در خاطراتش بهم می بافد و  خطاب به بچه های دهه شصت، می نویسد :

"اگر تو پدرت را در دهه شصت از دست داده ای ، من هم در دهه هفتاد رفیق پیری را از دست داده ام که کم از پدر نداشت و هنوز درمحله شهریار پوری بابل همه میدانند که سالها پیش دختران و پسران جوان، مغازه آن خیاط پیر را مأمنی برای کتابخوانی می دیدند تا روزی که خودشان به زندان افتادند و ازپدر پیرشان هم جز مشتی خاک در یک گور بی نشان چیزی باقی نماند" !!!!

بواقع که نمیدانم در برابر اینهمه بلاهت گویی و بی چشم و رویی چه بگویم!!؟ ولی خانم علینژاد خودش هم نمیداند که بصورت ناخواسته در همین نوشته تائید کرده است که تاثیر این پدر مبارز که از طرف رژیم کشته شده بقدری در محله زیاد بوده که هنوز همه ی اهل محل، او  و خانواده اش را بعنوان تنها مأمن کتابخوانان محل بیاد دارند. پس چگونه است که  خانم علینژاد مضحکانه می گوید :" از این شهید جز مشتی خاک بجا نمانده است!!؟

 

خانم علینژاد شما از شهدایی به این صورت یاد میکنید که تک تک شان در محله ای یاد و راه و حماسه ای را بجا گذاشته اند که حتی امثال شما هم نمی توانند بعد از گذشتن سالها از آنها نام نبرند. فکر میکنید ریشه های این قیام مردمی در کجا گره خورده است؟ اگر شما نمیدانید، هرکسی که دست بر آتش این مبارزه داشته است میداند که ریشه های این قیام در خون شهیدان و در رنج و درد این مادران و پدران و خانواده ها و مبارزان راه آزادی پرورش یافته است. وگرنه اگر نبود مقاومتی چنین سازمانیافته و فداکار بر علیه این رژیم جنایتکار. امروز امثال شما هنوز در روزنامه های حکومتی و رسمی رژیم  قلم می زدید و پرهیجان ترین گزارشاتتان از مجلس ارتجاع میبود!

 

چه کسانی با خون خود چهره این رژیم جنایتکار را برای مردم و افکار بین المللی در عصری که از تلفن دستی، دوربین عکاسی همگانی و اینترنت و فیس بوک و تویتر و رسانه های مجازی خبری نبود افشا کردند!؟ کاری که آنروز این نسل انجام داد، کاری شاق بود که از عهده هر کسی بر نمی آید .بنا به آن مثل قدیمی " کار هر بز نیست خرمن کوفتن ".

 

خانم علینژاد در نهایت بلاهت گویی ، گویا با نسلی کور و کر و لالی که گذشته را بیاد نمی آورد، روبروست، ادامه میدهد:

"

با دردهای تو غریبه نیستم!! پس بگذار به شیوه ای بگرییم و بایستیم که برای دانه دانه اشک های ما برای ایستادگی های ما یک حاکمیت هزینه بدهد!! نگذار فحاشی و خشونت یک حاکمیت در دلت تخم کینه بکارد و برزبانت تخم تقلید و با شیوه خودشان به مبارزه برآیی!!! نمی گویم که قاتلان را ببخش اما تکرار واژه ها و شیوه های قاتلان کار ما نباشد!! .."

 

خانم مسیح علینژاد ما نه این قاتلان را می بخشیم ونه جنایات آنها را فراموش می کنیم. شما نیز بروید در کنار همان کسانی که آنها رابعد از اینهمه جنایت و سازش، امید مردم!! مینامید، بمانید و به همان شغل مرثیه خوانی بپردازید که از شما بیش از این انتظاری نیست ولی لطف کنید و از نسل دهه شصت یعنی نسل قهرمانان و حماسه آفرینان سخن نگوئید که بسیاری از شاهدان زنده قهرمانیهای این نسل  هنوز سر بر زمین نگذاشته اند و بلاهت گویی های امثال شما را بی پاسخ نخواهند گذاشت. سرنگونی این رژیم که در مرحله فروپاشی می باشد،  دیر نیست. نسل دیروز و امروز دست به دست هم داده اند  تا  آنرا میسر سازند. آنروز بسیاری از کسانیکه در برابر جنایات این رژیم سکوت کردند و یا فقط به مرثیه خوانی نشستند و با نوشته های خود جای قربانی و قاتل را عوض کردند، باید خود را برای پاسخگویی دربرابر مردم آماده کنند.

 

در انتها، معصومه خانم  به دهه شصتی ها که سی و یکسال بدون رهبری مسیحامآبانه علینژادها بیهوده مبارزه کرده !!و رژیم را به خاک سیاه نشانده اند. مادرانه!! نصیحت میکند : " پخته تر از آن باشیم که پخمگان ما را بجان هم بیندازند!!"  :

 

برای راحتی خیال مسیح خانم میگویم :  نگران نباشید ما بعد از سی و یکسال مبارزه ی بی امان در سیاهترین برهه ی زندگی ایران و ایرانی با یکی از دجالترین و جنایتکارترین رژیم های ضد بشری چنان پخته شده ایم که " تازه بدوران رسیده هایی" - خواستم مودب باشم و  "پخمه" نگویم-  چون شما هرگز نخواهند توانست ما را از هدف اصلی مان که همان سرنگونی این رژیم ولایت سفیه  است، دور کنند.

عاطفه اقبال - 12 اوت 2010 برابر با 21 مرداد 89

لینک مطلب مسیح علینژاد در سایت خودش:

http://masihalinejad.com/?p=2190

لینک مطلب در صفحه فیس بوک مسیح علینژاد

http://www.facebook.com/profile.php?id=100000129451071&ref=ts#!/note.php?

note_id=453604477274&id=123848272739&ref=mf


قابل توجه اینکه خانم مسیح علینژاد این مقاله را از سایت و صفحه فیسبوک خود پاک کرده است

لینک و نظرها در فیسبوک



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر