از شنیدن خبر مرگ مریم میرزاخانی غمگین شدم. خبر مرگ هر انسان دیگری را هم بشنوم، غمگین خواهم شد. نه بخاطر اینکه مریم میرزاخانی یک نابغه بود. بخاطر اینکه یک انسان بود و با مرگ ناگهانی اش در عنفوان جوانی، خانواده اش امروز به سوگ نشسته اند. اما در برابر اسطوره سازی که از او در فضای مجازی شد، سئوالی ذهن مرا می آزارد و جوابی برای آن در گشت و گذارم در گوگل نیافته ام: آیا مریم میرزاخانی بعنوان یک نابغه که شاید حرفش وزنه ای داشت، به زندانی شدن امید کوکبی که از جنس خودش بود و در زندان از سرطان کلیه رنج میبرد اعتراضی کرده بود؟ آیا هرگز از کودکان کار در ایران که امکان درس خواندن و پرورش نبوغ و استعدادهای خود را ندارند سخنی گفته بود؟ آیا از آن دوستان نابغه اش که با او در ایران بر اثر بی توجهی مسئولین به قعر دره پرتاب شدند، یادی کرده بود؟ آیا به مرگ تدریجی آرش توجهی داشت؟ آیا از زینب جلالیان که در زندان رژیم در معرض کوری است سخنی گفته بود؟ یا از زانیار و لقمان مرادی؟ و ......
نمیخواهم او را قضاوت کنم. بخصوص الان که دیگر نمیتواند پاسخی بدهد. فقط این سئوالات بدون اینکه اجازه بگیرند در ذهنم جاری شده اند! کاش هر کس در ورای امتیازاتی که میتواند به هزاران دلیل در زندگیش داشته باشد. اندکی نیز به همنوعانش بیندیشد و حداقل صدایش را در اعتراض بلند کند. کاش هر کس فقط به آنچه که خودش می تواند داشته باشد قانع نباشد و به وظیفه انسانی اش در برابر دیگران نیز عمل کند.
مریم میرزاخانی رفت. اما کاش او که صدایش بردی هر چند کوچک در این جهان یافته بود، از خود میراثی در حمایت از صدای بی صدایان برجا میگذاشت.
عاطفه اقبال - 16 ژوئیه 2017
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر