زندانی بودن در میان زندانیان عادی تجربه ای است بغایت دردناک. دیدن
انسانهایی که از محرومترین و قربانی ترین مردم جامعه هستند. دیدن بچه های
کوچک در زندان... این تجربه یکی از غمگین ترین خاطرات زندان مرا رقم میزند.
دیدن زنانی که خود قربانی بودند و بچه هایی که در آن زندان پایه های اول
زندگیشان گذاشته میشد...
چند روز پیش نگار حائری بعد از تحمل ده ماه حبس در زندان عادی قرچک ورامین با وثیقه ای سنگین آزاد شد. ژیلا بنی یعقوب در صفحه خود در مورد او می نویسد : " نگار حائری مثل همیشه نیست، اصلاً مثل آن موقع ها که باهم دربند زنان اوین بودیم نیست، رنجور و خسته است، مثل آن موقع نمیخندد، خندهاش یکجور دیگر شده، خندههای تلخ.حرف که میزند توی چشمانش اشک جمع میشود.همهاش از شرایط بد زندان قرچک ورامین میگوید.از شرایط بد بهداشتی و رفاهی، از آب شورش، از کیفیت بدغذا، از ناکافی بودن همان غذای بیکیفیت، از زندانیان زن که سالهاست میوه و گوشت نخوردهاند..نگار با غصه زیاد از کودکان زیر دو سال میگوید، که هم پدرشان زندان است و هم مادرشان و اغلبشان خیلی فقیر...کودکانی بالباس نامناسب و بدون اسباببازی..نگار انگار یک آدم دیگر شده است.میگوید هرکس مدتی را با این هزار زندانی زن در قرچک بگذراند، یک آدم دیگر میشود، نمیتوانی دردهای آنها را ببینی و همان آدم قبلی بمانی.."
چند روز پیش نگار حائری بعد از تحمل ده ماه حبس در زندان عادی قرچک ورامین با وثیقه ای سنگین آزاد شد. ژیلا بنی یعقوب در صفحه خود در مورد او می نویسد : " نگار حائری مثل همیشه نیست، اصلاً مثل آن موقع ها که باهم دربند زنان اوین بودیم نیست، رنجور و خسته است، مثل آن موقع نمیخندد، خندهاش یکجور دیگر شده، خندههای تلخ.حرف که میزند توی چشمانش اشک جمع میشود.همهاش از شرایط بد زندان قرچک ورامین میگوید.از شرایط بد بهداشتی و رفاهی، از آب شورش، از کیفیت بدغذا، از ناکافی بودن همان غذای بیکیفیت، از زندانیان زن که سالهاست میوه و گوشت نخوردهاند..نگار با غصه زیاد از کودکان زیر دو سال میگوید، که هم پدرشان زندان است و هم مادرشان و اغلبشان خیلی فقیر...کودکانی بالباس نامناسب و بدون اسباببازی..نگار انگار یک آدم دیگر شده است.میگوید هرکس مدتی را با این هزار زندانی زن در قرچک بگذراند، یک آدم دیگر میشود، نمیتوانی دردهای آنها را ببینی و همان آدم قبلی بمانی.."
تغییر کردن نگار
برای من کاملا قابل فهم است. من نیز بعد از دیدن این زنان هرگز نتوانستم به
آن بی خیالی روزهای نوجوانی ام بازگردم. ذهن جوان نگار در این زندان رنگ
درد جامعه را لمس کرده است. چگونه میتوان بعد از دیدن این درد آرام گرفت!
در چنین زندانهایی گویا انسان فشرده ای از دردهای بی علاج طبقه پایین جامعه
را می بیند. دردهای ویرانگر...
نگار حائری آزاد شده است. اما کابوس
این زندان و قربانیانش او را رها نمیکند. آتنا فرقدانی هنوز در همین
زندان در نوزدهمین روز اعتصاب غذا بسر میبرد و به علت وخامت حالش به
بیمارستان منتقل شده ولی گفته است تا به آخر برای برآورده شدن خواسته اش می
ایستد. مگر او چه میخواهد که از او دریغ کرده اند! انتقال به زندان سیاسی
اوین... تفکیک زندانیان سیاسی و عادی در قوانین جمهوری اسلامی هم مقرر شده.
چرا این حق را از این دختران جوان سلب میکنند!
با آتنا با نگار و
با هر کدام از این دختران جوان یکبار دیگر به زندان های عادی در ایران پا
میگذارم و آن لحظات را دوباره زندگی میکنم.. آن لحظه های سخت... آن لحظه
های دردناک...لحظاتی که هرگز فراموش نمیشوند!
بینهایت نگران آتنا هستم!
عاطفه اقبال - 9 اسفند 93 برابر با 28 فوریه 2015
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر