حکم اعدام شهرام احمدی زندانی عقیدتی دوباره به
اجرا گذاشته شده است. یکسال و نیم پیش برادر او حامد را در زندان رجایی شهر به دار
ظلم کشیده و دختر کوچک او را بی پدر بر جا گذاشتند تا کینه هایش را بر علیه این بی
عدالتی و جنایت با خون پدر و اشکها و فریادهای مظلومانه مادر بزرگ و پدربزرگش
آبیاری کند. امروز عموی او را میخواهند بدار بکشند و باز قلب مادرش را پاره پاره
کنند. شهرام احمدی در معرض مجدد اعدام قرار گرفته است. رژیم جمهوری اسلامی دست بردار
نیست تا زمانی که تمامی زندانیان عقیدتی اهل سنت را یک به یک اعدام کند. رژیم
جمهوری اسلامی میخواهد شیعه و سنی را برای اهداف جنگ طلبانه خود به جان هم بیندازد
و آتش نفرت و جنگ را بین آنها شعله ور کند. یکی از جرمهای اصلی زندانی سیاسی نرگس
محمدی حمایت او از خانواده های این زندانیان و در آغوش کشیدن دختر حامد احمدی در
آن شب خونین اعدام او است. حامد علیرغم
همه تلاشهای بین المللی اعدام شد. آیا شهرام به آغوش خانواده و مادرش باز خواهد
گشت؟
شهرام از زندان دست به قلم برده است و می نویسد
: ... "برادرم را کشتند، مادرم را نیمهجان
کردند، همسرم را چشم به راه نگه داشتند و اینک هشت سال است که من زندانیام...... دیوان
عالی این بار تقاضای اعاده دادرسی من را رد کرده و فاصله من با مرگ از هر زمان
دیگری کمتر است"......
او در
نامه اش به احمد شهید در امیدی به بازگشودن روزنه ای برای نجات، احساسات خود را در برابر اینهمه زجر و شکنجه
بیان می کند : "... هشت سال است که مدام هول میکنم، وقتی سرم را به دیوار میکوبند
هول میکنم، وقتی صدای قدمهایشان را میشنوم هول میکنم، وقتی گاز فلفل توی صورتم
میزنند هول میکنم، وقتی کاغذهایشان را میبینم هول میکنم، وقتی میگوید شلاق را
انتخاب کن هول میکنم، وقتی با چشمبند روی آن کاغذها انگشت میزنم هول میکنم،
وقتی قاضی میگوید «شما سنیهای کثیف» هول میکنم، وقتی میگوید «شما کردهای
کثیف»، باز هم هول میکنم.."
شهرام با دستی لرزان نامه اش را اینگونه ادامه می دهد
: ... اعدام فی نفسه برایم تلخ است...کاش
میتوانستم خودم را تسکین دهم که مرگ من موجب رویشی میشود. احتمالا اگر این بخت
را داشتم که با مرگم، از بار غم دیگران بکاهم و صلح را به انسانها هدیه کنم، راحتتر
با آن کنار میآمدم. اما چنین نیست. من مردان بیصورتی را تصور میکنم که در پشت
درهای بسته، روی مبلهای بزرگ، دور یک میز، در یک جلسه نشستهاند و فکر میکنند با
کشتن من و امثال من میتوانند جامعه را مشتنج و راه خود را به قدرت باز کنند. میخواهند
جنگ مذهبی راه بیندازند و همزیستی و مدارای دینی را که مدتهاست در کردستان
پذیرفته شده از بین ببرند... قتل من به دست این افراد، نه به صلح و نه به مجازات
آنها منجر میشود، بلکه از بد حادثه راه را برای نفرت بیشتر باز میکند."
او آرزویش را برای یک دادگاه عادلانه با کلماتی
جانسوز به تصویر می کشد : " آرزو دارم که مثل یک انسان، مثل یک متهم، در یک
دادگاه عادلانه محاکمه شوم، وکیلم را دیده باشم، او پروندهام را خوانده باشد،
شکنجهگرم کنار قاضی نایستاده باشد، قاضی خشمگین نباشد، قاضی نگوید یا از مملکت
شیعه میروید، یا میمیرید، دادگاه از پنج دقیقه بیشتر باشد و من اجازه صحبت کردن
داشته باشم. اگر این رویا متحقق شود، در آنجا خواهم گفت: آقای قاضی، من عضو
هیچ گروهی نبودهام و هیچ خشونتی در هیچ سطحی از من سر نزده است. من در زندگی
خطاهای زیادی مرتکب شدهام، اما مجازات هیچکدامشان به موجب هیچ قانونی مرگ نیست،
مگر قانون آنان که میگویند یا با ما، یا بر دار."
شهرام نامه اش را اینگونه به پایان می برد :
" اینها سقف آرزوهای من، شهرام احمدی، جوان ۲۸ ساله است. اگر رویای این دادگاه محقق شود، کمی
بعدترش ساکم را دستم خواهم گرفت، از درهای آهنی خواهم گذشت و مادرم را پشت این
دیوارها در آغوش خواهم فشرد. میدانم این دادگاه، این عدالت، اگر متحقق شود، مادرم
نیز از بستر بیماری برخواهد خواست."
آیا آرزوهای شهرام احمدی محقق خواهد شد؟
تحقق این آرزوها در دست به دست هم دادن ما با هر
عقیده و مرام بر علیه بی عدالتی ها است. فریادهای
اعتراضمان را به هم گره بزنیم و با هم آن " نه " بزرگ را تکرار کنیم. همان
" نه " بزرگی که نرگس محمدی به خاطر آن در پانزدهمین روز اعتصاب غذای
خود در زندان بسر میبرد و بخاطر آن حتی از شنیدن صدای فرزندانش محروم شده است.
همان " نه " بزرگی که آتنا دائمی و امید علی شناس فریاد میزنند و بخاطر
آن جوانی شان در راهروی دادگاه ها در میان پرانتز قرار گرفته است. همان " نه
" بزرگی که آتنا فرقدانی با تابلوهای بی پروایش برای افشای ظلم فریاد می زند.
" نه" بزرگ آرش صادقی و گلرخ ایرایی و صدها زندانی سیاسی و عقیدتی دیگر
که هر چه مینویسم گویا نامهایشان تمامی ندارد. همان " نه " بزرگی
که مادران و پدران و خانواده های در سوگ نشسته را در مقاومتشان به هم پیوند می
زند. مادر و پدر سعید. مادر ریحانه. مادر و پدر فتحی ها. خانواده ستار و کریم بیگی
و ......
" نه " به اعدام. " نه " به
جنایت. " نه " به نابرابری و بی عدالتی. " نه " به سرکوب.
باشد که شهرام
ها به پای چوبه دار نروند و خانواده ای دوباره به سوگ ننشینند. باشد که " آری " بزرگمان به رهایی و آزادی روزی محقق شود.
عاطفه اقبال -
22 تیر 95 برابر با 12 ژوئیه 2016
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر