۱۳۹۶ آذر ۵, یکشنبه

کتاب تاریخ و تجربه

در آغاز فاجعه ایم! خوش باوران!

کتاب تاریخ و تجربه کمال رفعت صفایی را بسیاری خوانده و منتشر کرده اند. کمال از اولین کسانی است که مشاهدات و تجارب خود از آنچه در میان مجاهدین گذشت را انتشار داد. امروز اما من میخواهم با انتشار مجدد این کتاب، شهادت بدهم که تمامی کلمات کمال رفعت صفایی در این گزارش گونه از حوادثی که گذشت صادقانه است. شهادت میدهم که آنچه کمال نوشته اگر کم نباشد، زیاده نیست. با کمال رفعت در مقطعی از زندگی تشکیلاتی ام با مجاهدین در یک پایگاه در پاریس بوده ایم بعدها نیز در عراق در بخش تبلیغات با او شاهد بسیار لحظاتی که به نگارش در آورده، بوده ام. شهادت میدهم آنچه که از خودشیفتگی و تمامیت خواهی در خون دیگران می گوید واقعیت محض است. کمال از اعتماد بی شائبه تک تک ما اعضای نوجوان و جوان مجاهدین به رهبر سخن میگوید. آنچنان که هر عمل رهبر را در خدمت مبارزه بر علیه رژیمی که یارانمان را بخون کشیده بود، می دیدیم. کمال انقلاب ایدئولوژیک را به روشنی بیان میکند. آنجا که شخصیت و روان هر عضو تشکیلات بزیر ضربه های جبران ناپذیر می رود. کسانی تا مرز خودکشی می روند. کسانی که مرگ را تنها چاره رهایی از بن بستی که در آن گرفتار آمده اند می بینند ولی حتی مرگشان نیز آنها را از تهمت و ناروا رهایی نمی بخشد! آنها خائنین به مسعود رجوی محسوب میشوند! چون با  مرگ اعتراضی خود نگذاشته اند آب خوش از گلوی رهبر پایین برود! پس باید جسدشان را هم در اذهان به لجن کشید تا بعد رهبر بیاید و  کدخدامنشانه آنها را بعد از مرگشان شفاعت کند! آری، شهادت می دهم آنچه که کمال در مورد خودکشی شاعر جوان " مجتبی میر میران " در پایگاه بقایی بغداد بیان میکند، عین حقیقت است. خودکشی مجتبی بغل گوش ما صورت گرفته بود. نمیشود آنرا مسکوت گذاشت. رفت و آمد عجولانه مسئولین بالای مجاهدین از جمله مهدی ابریشمچی، جابرزاده و ... که سعی میکردند، وضعیت را کمتر تراژیک جلوه دهند و جسد شاعر جوان را در برابر چشمان ما تیرباران کنند، چون کابوسی هنوز در شبهای من تکرار می شود. مجتبی خود را در یکی از اطاقهای کناری ما به دار آویخته بود و اینک متهم به خیانت به رهبر میشد تا دیگر هیچ کس جرات اعتراض نداشته باشد. حتی همسرش که بعدها از مجاهدین جدا شد نیز برای خوش آمد رهبر او را به خیانت متهم می کرد و میگفت کاش اعدام شده . و تنها نگرانی اش این بود که : به مسعود چه بگویم!!  او نیز جسد مجتبی ( نظام ) را پله بالا رفتن در رده های سازمانی تلقی میکرد! اما مجبتی این پسر نجیب و بیصدا که همیشه بسرعت و با عجله کار میکرد دیگر نبود که از خودش دفاع کند. کمال خوب می سراید : در آغاز فاجعه ایم! خوش باوران! ...

هفته پیش با شنیدن فوت محمدعلی جابرزاده، نظام ( مجبتی میرمیران) مقابل چشمایم آمد. تمام آن لحظات در پایگاه بقایی بغداد از مقابل چشمانم رژه رفت. شنبه گذشته پیکر قاسم ( محمد علی جابرزاده ) در سن 68 سالگی بخاک سپرده شد. مجبتی اما در اوج جوانی در بخشی که جابرزاده مسئول آن بود خود را بدار آویخته بود! براستی چه کسی مسئول این فاجعه و فاجعه هایی از این دست در سازمان مجاهدین بود؟ چرا در فضای سنگینی که وجود داشت امکان بیرون آمدن مجبتی ها از بن بستی که خود را در آن اسیر می دیدند نبود؟ من این بن بست را در مجاهدین تجربه کرده ام! بسیاری دیگر نیز! جابرزاده ها اما! همیشه توجیه کننده شرایط بودند و نسلی را در ماندن در وضعیتی که امکان تغییر داشت، تحمیق کردند! جابرزاده ها می توانستند عامل تغییر باشند. اما خود به ابزاری در دستان رهبر تبدیل شدند و تبدیل شدند به هیچ! نه! جابرزاده نه قهرمان بود و نه کبیر! این لقب های بعد از مرگ که بصورت کیلویی توزیع میشود برای این است که دستی به سر و گوش مهره های وفادارکشیده باشند. به پاس اینکه دهانشان را محکم بسته اند و سخن نمیگویند تا همه چیز همانطور که هست بماند. تا تک به تک در غربت به خاک سپرده و کبیر و قهرمان و صدیق شوند! تا از سازمانی که پتانسیل مقابله با یکی از دهشتناک ترین حکومت های قرن بیستم یعنی رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی را داشت، چیزی باقی نماند! تا خون دهها هزار انسانی که در گره زدن آرمانهای خود با مجاهدین به پای مرگ رفتند و شجاعانه از آن آرمانها در شکنجه گاههای جمهوری اسلامی دفاع کردند، پایمال شود. و ثابت کنند که هیچ کس از اعضای قدیمی مجاهدین نیست که بتواند سر بالا کند و عامل تغییر شود. نه!  برای اینکه انقلاب ایدئولوژیکی مسعود رجوی رسالتش، خفه کردن چنین سربرآوردن هایی بود. و اساسا برای در نطفه سوزاندن چنین امکاناتی طراحی شده بود. آنجا که تمامی مسئولین قدیمی و سابقه دار مجاهدین را به اعضای ساده تبدیل کرد و به بهانه اینکه سابقه افراد فتنه انگیز است. مسئولین سازمان و اطرافیان خود را از میان بی سابقه ترین، و بقول خودش " کسی که هیچ چیز، نه سابقه، نه اسم، نه رسم و نه هیچ چیز ندارد" انتخاب کرد. گفت هر کسی که بدون گذشته است. بدون اسم و رسم است. بهتر میتواند مرا و مریم را بگیرد! جابرزاده ها در چنین کودتایی که خودشان در وحله اول بدون آگاهی از آنچه خواهد گذشت تائیدش کرده بودند، تبدیل شدند به هیچ! و تبدیل شدند به توجیه گر و ستایشگر همیشگی رهبر تا شاید بعد از مرگ لقب کبیر و قهرمان را روی خاکشان بیندازند!

خواندن کتاب تاریخ و تجربه نوشته کمال رفعت صفایی که خود نیز دیگر در بین ما نیست، به دوستانی که هنوز آنرا نخوانده اند و می خواهند اطلاع بیشتری از آنچه درون مجاهدین گذشت داشته باشند را توصیه میکنم. با تاکید به اینکه آنچه کمال نوشته است همه آنچه اتفاق افتاد نبود. بلکه بخشی بسیار کوچک از آن است. بخش کوچکی که کمال خود آنرا زندگی کرده بود و سعی داشت امانتدارانه آنرا به عنوان تجربه به تاریخ منتقل کند. تاریخ اما با بهم پیوستن تجارب تک تک ما کامل خواهد شد.

عاطفه اقبال - 26 نوامبر 2017


از کمال رفعت صفایی

پيشگفتار:

نوشتن این سطور برای من دشواری هایی در بر دارد. نوشتن درباره مسعود رجوی که خود را رهبر انقلاب نوین مردم ایران می داند. اما من که خود را همچنان سربازی در راه آرمان آزادی و برابری می دانم گزارش حاضر را به کاغذ می آورم و تردید ندارم که بیش از آنکه مورد سوء استفاده های جمهوری اسلامی قرار بگیرد به عنوان تجربه ای مفید و لازم, خلق و انقلاب ایران, از آن بهره خواهند برد.


مقدمه: 

رژیم جمهوری اسلامی یا رژیم قرون وسطایی آخوندها یا رژیم ولایت فقیه یا رژیم ضد بشری خمینی ...همین که هست هر آنچه هست. به جرم اینکه با سرکوب مستمر و غارت مداوم انقلاب, آزاذیخواهان را واژگون کرد, باید واژگون شود.
این مهم در کانون خواست تردید ناپذیر خلق, خواست تمام کسانی است که در مسیر مبارزه برای آزادی و برابری, توسط ان رژیم شکنجه و تیر باران شده اند. پس به رغم تغییر فصل ها و رنگ ها, فعل سرنگونی جمهوری اسلامی در سه زمان صرف میشود : گذشته, حال, و آینده.
جنایات رژیم جمهوری اسلامی, نظام سلطنتی را در اذهان زنده می کند. بی تردید اگر رژیم سلطنتی به مثابه رژیمی سرکوب گر و وابسته به امپریالیسم سالیان پیاپی در حلقه های پیوستۀ نظم سیاه طبقاتی, زنجیر اختناق را بر دست و پای جامعه نمی پیچید, روحانیت در چهره آلترناتیو از "منبر" به "تخت" پیشروی نمی کرد و نمی توانست در حاکمیت مستقر شود. به واقع توتالیتاریسم شاهنشاهی و  سرکوب نیروهای انقلابی , امکان رشد توتالیتاریسم مذهبی را در متن جمهوری اسلامی فراهم کرد. از این نظر این  دو رژیم لازم و ملزوم یکدیگرند و نفی هر کدام به نفی دیگری راه می برد.
رژیم جمهوری اسلامی که از طریق مهار کردن انقلاب  ضد سلطنتی و سرکوب پیش تازان انقلاب  پا به عرصـۀ وجود گذاشت. رژیمی که نا مشروع بود و جز با استمرار و سرکوب نمی توانست در حاکمیت باقی بماند. بنابراین تضاد و رودرروئی نیروهای انقلابی و جمهوری اسلامی هم, از آغاز اجتناب ناپذیر بود.
در این راستا عناصر عرصۀ نبرد که پیش از قیام 22 بهمن در جامعه وجود داشتند, در آرایشی آشکار صف آرایی کردند. صفوف پیش تازان انقلاب بر بستر روشنگری مبارزاتی هر روز فشرده تر شد و هزاران انقلابی پر شور برای محقق ساختن آرمان آزادی و برابری به سازمان های سیاسی پیوستند. یکی از این سازمان ها که به لحاظ سنجش نیرویی, انضباط درونی و وسعت تشکیلاتی از موقعیت مهم و موثر برخوردار بود سازمان مجاهدین خلق ایران نام داشت.
سازمانی که به اعتبار کارکرد اعضایش در پهنۀ مبارزه با رژیم های سلطنتی و جمهوری اسلامی, در برهه ای از تاریخ جنبش سیاسی ایران کارنامه ای مملو از فداکاری به جا نهاد.
آنچه در سطر های آینده می آید گزارشی است از چرخش و دگردیسی ارتجاعی این سازمان, تحت فقاهت مسعود رجوی, رهبری که اعتماد مبارزاتی هزاران عضو این سازمان را به بی راهۀ "احوالات شخصه" خود کشاند و بر بستر  خون تیر باران شدگان, با اختراع انقلاب ایدئولوژیک, "تراژدی قدرت" و "کمدی ابتذال" را در هم آمیخت و جبران ناپذیرترین ضربه را بر جنبش انقلابی ایران, برای سرنگونی رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی و مستقر کردن آزادی و برابری فراهم کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر