۱۳۹۱ اسفند ۲۱, دوشنبه

این سخنان یک مادر است. مهوش علاسوندی

 ما شقایق های باران خورده ایم - سیلی ناحق فراوان خورده ایم

ساقه احساسمان خشکیده است - زخمها از تیغ و طوفان خورده ایم
بنام عشق و انسانیت - من مهوش علاسوندی مادر دو سر بدار ... میخواهم از دو روز هفته و دو فصل سال که درعین زیبایی یادآور تلخی غیر قابل توصیفی برای من است صحبت کنم. روز سه شنبه و چهارشنبه ...فصل پاییز و بهار
از روز سه شنبه که از خواب بلند میشدم ابتدا شور و شوق عجیبی داشتم و در پوست خود نمی گنجیدم ولی از بعد از ظهر این شور و شوق به دلهره تبدیل می شد و باعث میشد که آنشب را نتوانم بخوابم.
هزاران فکر و خیال به سراغم می آمد و اجازه نمیداد که خواب به چشمانم برود.. آیا فردا به زندان می روم آیا به من ملاقات می دهند یا نه دوباره بهانه می آوردند. آیا دوباره به من گیر می دهند و میگویند برو وقت دیگری بیا...
این افکار تا صبح خواب را از چشم من می ربود...بله چهارشنبه ها روز ملاقات بود و سه شنبه روز شور و شوق و دلهره و اضطراب... و عجیب این که بعد از سیزده ماه همان روز سه شنبه شد روز قتل فرزندانم... روز سربدار شدن دو جوانم... دو برادر... دو یار... و عجیب تر اینکه آخرین دیدار هم روز سه شنبه بود.. روز تکرار شور و شوق و دلهره و اضطراب...
در این روز فرزندانم را با دست و پای بسته آوردندبرای آخرین دیدار با حضور پنجاه پاسدار مسلح و سی نفر لباس شخصی در درون دیوارهای بلند زندان... راستی چرا؟ مگر آنها می توانستند فرار کنند!؟...
زمانی که یکی از فرزندانم گفت دستهایم را باز کنید تا بتوانم مادرم را در آغوش بگیرم جلادان گفتند که قانون نیست و دستهای فرزندم را نگشودند و در همان روز بعد از دقایقی هر دو را سر بدار کردند . و در این جا بود که به روز سه شنبه و چهارشنبه من خاتمه داده شد... آیا شما می دانید هر روز هزار بار مرور کردن این دو روز یعنی چه؟ برای من یعنی آخرین حد و ماورای خشونت علیه یک مادر یعنی یک زن...
قبل از اعدام فرزندانم ....به من گفتند که چون اینها دو برادر هستند شاید که فقط یکیشان را اعدام کنیم!... به ما بگو کدامیشان را بکشیم!.... دو پرونده در مقابل من گذاشتند که آن کاغذها، آدم های زنده ای بودند...در واقع فرزندان خود من بودند که باید به خواست من مادر کشته شود!... آیا در بین شما مادر هست؟ آیا میتواند جای من قرار بگیرد و بگوید کدام را بکش.... لطفا این دقایقی را که من سپری کردم مجسم کنید و نامی بر آن بگذارید.. چه نامی می توان بر آن گذاشت... آیا خشونتی بر علیه زنان، مادران، خواهران ... از این وحشتناکتر سراغ دارید؟
از مادر دیگری برایتان بگویم.... از مادر ستار بهشتی که بتازگی تهدید کرده است که اگر جمهوری اسلامی به پرونده پسرش رسیدگی نکند خود را آتش خواهد زد. مادر ستار بهشتی گفت : "وقتی ستار مرا بردند و داشتند شکنجه می کردند پستانهای من جوشید.. و شیر از آن بیرون زد.... و تا صبح سه بار لباسهایم را عوض کردم.. و آنشب تا صبح خواب او را می دیدم و زجر می کشیدم.. و وقتی پسرم زیر شکنجه جان داد و رفت من راحت شدم و به دخترم گفتم :ستار رفت"
باز از شما سئوال میکنم که آیا در بین شما مادری هست.... میدانم که مادران زیادی در بین شما هست... لطفا نامی برای خشونت بگذارید. من مهوش علاسوندی مادر دو سربدار "محمد و عبدالله فتحی" به شما مادر ستار بهشتی میگویم که حرف شما و خود شما را باور دارم اما خودسوزی شما را هرگز قبول ندارم.. من داغ دو فرزند بر سینه دارم.. ما مادران تا ابدیت باید زندگی را فریاد بزنیم و نه مرگ و نیستی را.. ما باید بمانیم .. مبارزه کنیم و فریاد بزنیم و این حکومت زندان، شکنجه، تجاوز، سنگسار و اعدام را بزیر بکشیم و تا استقرار یک حکومت انسانی از پای ننشینیم... ما مادران، شکستیم اما سرفرازانه ایستادیم و همانطور که اجازه ندادیم که جلادان اشک مان را ببینند نباید اجازه بدهیم که خرد شدن و فرو ریختن ما را روی زمین ببینند.
من در اینجا اعلام میکنم که به سهم خودم پرچم مبارزه علیه اعدام، زندان، شکنجه را بدوش خواهم کشید و فریاد همه مادران، همسران و خواهران داغدار هستم و برای ادامه این راه به همراهی همه زنان و مردان آزادیخواه احتیاج دارم، خصوصا شما مادر ستار عزیز.. پس لطفا زنده بمان و دستت را به من بده تا از این آتش بگذریم ... زیرا آنان که سوختند همه تنها بودند...
و به قول فرزندم محمد فتحی :
رنگین کمان سهم آنیست که تا آخرین قطره زیر باران بماند...
زنده باد آزادی ... زنده باد زندگی زنده باد برابری انسانها...
تبدیل گفتار به نوشتار : عاطفه اقبال
---------------
این سخنان یک مادر است... به آن گوش فرا دهید...مادر دو سر بدار قهرمان.. مادری که قهرمان زاد و خود قهرمان شد... فرزندانش حماسه آفریدند و خود تبدیل به حماسه ای زنده شد... آری مادر مهوش علاسوندی که پرچمی از لباس فرزندانش را بر دستهای خود مشعل کرده است. دست بسوی تک تک ما دراز کرده و همراهی ما را می خواهد تا علیه اعدام، زندان، شکنجه دست در دست هم بپا خیزیم. او پرچمدار خون فرزندانش و فرزندان، بیشمار مادران است. دستهایمان را در دستان مهربانش نهیم و با او از این آتش بگذریم. زیرا مهوش عزیز ما، بدرستی این حقیقت را فریاد کرد : آنها که سوختند همه تنها بودند..... باشد که با ایستادگی در زیر باران تا آخرین قطره... سهم ما نیز رنگین کمان باشد. باور کنیم که این مادران و پدران نسلی که خون فرزندانشان را پرچم رهایی کردند... پیروز خواهند شد. یقین کنیم.
عاطفه اقبال - 11 مارس 2013 برابر با 21 اسفند 91

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر